خبرگزاری کار ایران

ایلام؛ ۲۷ سال پس از جنگ (بخش دوم)

مجال صبر تنگ آمد/ مردمی که هنوز می‌جنگند

هر چی بگم باورت نمی‌شه، باید بیای و ببینی،"بعد محکم دستم را می‌گیرد تا به خانه‌اش برویم که دیوار‌هایش ریخته. دستم را می‌فشارد و با تردید می‌گوید:" حالا اگر از ما بنویسی فایده‌ای هم داره؟"یک لحظه می‌لرزم، درست مثل لحظه‌ای که آن زن در روستای مورموری در جواب سوالم در مورد چگونگی گذران زندگی کشدار؛ اما خلاصه گفت:" به سختی."برای همین است که با تاکید می‌نویسم، ایلام؛ سومین مرکز بزرگ کردنشین ایران زخم دارد؛" زخمی عمیق. "

ایلنا-یاسمن خالقیان: "بعد از تهیه گزارش از شهر ایلام و روستاهای حاشیه این پایتخت کردنشین ایران که از ابتدایی‌ترین زیرساخت‌های حمل و نقل و رفاهی محروم است با کمک دانشجویان این شهرکه به سختی انجمن صنفی را در یکی از دانشگاه‌ها راه اندازی کرده‌اند، برای سفر به نقطه‌ای دور‌تر از مرکز این استان برنامه ریزی می‌کنم؛ به همین خاطر است که در روز دوم با یک راننده کم حرف راهی شهرستان مورموری می‌شوم.

روز دوم؛ شهرستان مورموی

3

"ازایلام تا مورموری مسافت طولانیه؛ چیزی حدود ۴ ساعت، جاده هم صاف نیست ممکنه اذیت شید خانوم."راننده سعی دارد پشیمانم کند اما"باید آنجا را ببینم "را قاطع می‌گویم که دیگر ادامه نمی‌دهد، راننده در تمام مسیر حتی یک کلمه هم با من حرف نمی‌زند و من در فضای عجیب این جاده کم رفت و آمد و درماشینی که حتی یک رادیو نداردبه مورموری فکر می‌کنم که ۲۳ روستای آن با بیش از ۷ هزار نفر جمعیت به دلیل بحران کم آبی در خطر تخلیه است.

برخلاف پیش بینی سازمان هوا‌شناسی هوا صاف و آفتابی است و همین مساله خیالم را از بابت جاده‌ای که وصف آن را پیش از سفر به ایلام شنیده‌ام راحت می‌کند؛ جاده پرپیچ و خم است، سرگیجه دارم، دوربین را در دستانم می‌فشارم؛ برای ثبت وضعیت مورموری در جایی هستم؛ کیلومتر‌ها دور‌تر از تهران و در جاده‌ای که حتی یک مرکز درمانی نداردو موبایل هم به راحتی در آن آنتن نمی‌دهد.

1

مورموری که در بخش کلات شهرستان آبدانان واقع شده ازقطب‌های کشاورزی استان ایلام است، گویش مردمان این شهر لری است، مورموری با آب و هوایی نیمه خشک با نزدیکی به خطوط ریلی و هوایی استان خوزستان و وجود منابع گاز، نفت، گوگرد و آب دریاچه سد کرخه قابلیت‌های بالقوه‌ای برای تبدیل شدن به یک قطب اقتصادی داشته است؛ اما این بخش از استان ایلام برایم یادآور شهر جنگ زده خرمشهر است که بیست سال پیش دیده‌ام؛ بی‌رونق، دورافتاده، ویران.

روستاهایی که برای تهیه گزارش انتخاب شده در مسیر جاده اصلی نیست و به همین خاطر یک ساعتی را برای یافتن جاده‌های منتهی به این روستا‌ها از دست می‌دهیم؛ راننده به یک جاده فرعی باریک می‌پیچد، سرگیجه امانم را بریده؛ اما روستا را که از دور می‌بینم حال بد را فراموش می‌کنم رکوردر و دوربین برای ضبط و ثبت آماده است.

بحران آب؛ زلزله و تخلیه روستا‌ها

15

در زلزله سال گذشته روستاهای این منطقه تا ۵۰ درصد خرابی را تجربه کرده است که دولت با اعطای وام سعی در جبران خسارات داشت که به گفته ساکنین این منطقه یا وام به دستشان نرسیده و یا توان بازپرداخت نداشته‌اند؛ شاید به همین خاطر است که دیوار‌ها مناسب نیست؛ البته فرا‌تر از آن" ویران"است.

19

در کنار خانه‌ای با دیوارهای کاهگلی ایستاده‌ام، یک زن گوسفند‌هایش را برای چرا آورده؛ بچه‌ای در بغل دارد و به خوبی فارسی حرف می‌زند:" خیلی سخت زندگی می‌کنیم."جمله‌اش را با تاکید می‌گوید و در ادامه از شرایط سخت تامین غذای دام گله می‌کند:" اینجا کارمند نداریم، بیشتر کارگر و یا دامدارن، شرایط تامین غذای دام هم خیلی سخت شده، قیمت علوفه بالا رفته، جو کیلویی ۴ هزار تومان و کاه جفتی ۵۰ هزارتومان."

یک نیسان با سرعت وارد روستا می‌شود، زن‌های که جلوی خانه‌ها نشسته‌اند از جای خود بلند شده و به سمت مردی می‌روند که حالا از نیسان پیاده شده و مشغول چیدن اجناس است، نزدیک می‌شوم حالا دیگر فریاد می‌زند:" حراجی، حراجی. "

" هرچند وقت یکبار یه ماشین با خودش لباس و کفش میاره و به قیمت حراجی به مردم می‌فروشه، باز بهتر از ماشین کرایه کردن و تا شهر رفتن و کلی پول بابت کرایه دادنه." زنی ست حدودا ۵۰ ساله که چند اسکناس را در دستانش مشت کرده، همینطور که حرف می‌زند از من فاصله می‌گیرد، بعد انگار یادش آمده باشد، سرش را بر می‌گرداند و با لحن با مزه‌ای می‌گوید:" خوبیه این آقا اینه که قسطی هم جنس می‌فروشه، شمام از این فروشنده‌ها تو شهرتون دارید؟"

26

مرد راننده چند جفت کفش را جلوی نیسان چیده از نوع پلاستیکی؛ یک جفت کفش بچه گانه ۱۰ هزار تومان. زنی که در راه با من هم مسیر شده بود مشتش را باز می‌کند ۴ اسکناس هزار تومانی به مرد می‌دهد و مرد از خوش حسابی زن سر ذوق می‌آید وبا لبخند می‌گوید:" این کار سود زیادی برام نداره، همینکه برای بچه‌ها لباسی آورده باشم که این همه مسافت و تا شهر نرن خودش خیلیه."

از زلزله سال گدشته حرف می‌زند:" چند روستا به طور کامل تخلیه شد؛ روستای چرمل و علی آباد بخش کلات مورموری آبدانان هم جزو مناطقیه که دیگه کمتر کسی اونجا زندگی می‌کنه، اینجا هم وضعیت خوبی نداره، فقط نگاه نکن، خوب دقت کن تا خوب بنویسی؛ البته عکس بهتره، بیشتر بدبختی و نشون می‌ده."

24

مشغول صحبت با راننده‌ام که پیرزنی می‌آید دستم را محکم می‌گیرد، مرد سرش را پایین می‌اندازد؛ می‌گویم:» دادا-مادربزرگ‌های کردی را به این نام صدا می‌زنند- لبخند می‌زند."هر چی بگم باورت نمی‌شه، باید بیای و ببینی." این را می‌گوید و با سرعت قدم بر می‌دارد، به خانه‌اش می‌رویم؛ خانه‌ای که دیوار ندارد، یعنی قبلا داشته؛ اما الان نه! با تردید می‌گوید:"حالا اگر از ما بنویسی فایده‌ای هم داره؟" به دستانم نگاه می‌کنم که هنوز در دستش است و همینطور ادامه می‌دهد:"آب نداریم، برق نداریم، خشکسالی جان زمین‌ها را گرفته، هیچی نداریم." کلمه هیچی را با بغض می‌گوید که بغضم می‌گیرد؛ وقتی می‌گوید:" شرایط اونقد سخته که پسردیگه به مادرش هم نگاه نمی‌کنه" سرش را پایین می‌گیرد، به خودم تشر می‌زنم؛ اما فایده ندارد، از صدای باد است یا مهربانی و سادگی این مردم نمی‌دانم؛ اما مطمئن می‌شوم که باید می‌آمدم.

4

سرگرم صحبت با زن‌های روستا هستم که مردی به ما می‌پیوندد، آفتاب چهره‌اش را سوزانده تجربه‌ام می‌گوید که باید گندمکار باشد و هست."زندگی تق و لق است، درآمد نداریم، اینجا برای خرید میوه هم باید منتظرنیسان حراجی باشیم، اگرپول باشد که می‌خریم اگر نباشد هم که هیچ." همینطور که حرف می‌زند لحنش از آرام به عصبانی تغییر می‌کند:" بچه‌ها مدرسه دارند اما گاز کشی ندارند، مدرسه‌ها در و پیکر ندارد؛ حتی آب برای خوردن ندارد؛ وضعیت تمام روستاهای مورموری به این شکله؛ یه روستا را ببینی می‌تونی راجع به همشون بنویسی." همینطور که حرف می‌زند تایید می‌کنم؛ از صبح روستاهای زیادی را در این منطقه دیده‌ام، همه یک شکل؛ همه محروم.

بچه ها را می بینم که زیر آفتاب در گوشه ای دور هم جمع شده اند، تلویزیون ندارند، بازی را در کوچه های خاکی تجربه می کنند، مدرسه مناسبی هم ندارند، زمستان های درس و و مدرسه را به سردی می گذرانند.

12

می‌پرسم:"هیچ مغازه‌ای ندارید؟ فقط باید منتظر ماشین‌هایی باشید که برایتان جنس می‌آورند؟ بله‌ای که در جوابم می‌گوید متعجبم می‌کند؛ چون روستا‌ها تا جاده اصلی حدود یک ساعت فاصله دارد، درمانگاه هم ندارندو بیشتر زن‌ها اگر پول داشته باشند به آبدانان رفته و زایمان می‌کنند؛ آبدانان هم که مرکز تخصصی درمانی ندارد؛ اگرهم پول نداشته باشند بصورت سنتی وضع حمل می‌کنند. مرد می‌گوید:" اگر از زایمان سنتی جون سالم بدر بردن که برای بچه هاشون مادری می‌کنن."

10

مرد دیگری به خرید تانکر توسط مردم برای تامین آب مدارس اشاره می‌کند؛ تانکری که در بیشتر مواقع خالی است. چند سوال می‌پرسم و تا جمله‌ام تمام می‌شود شروع به حرف زدن می‌کند، حرف‌های زیادی دارد، به خاطر همین حرف‌های تلنبار شده است که فرصت صحبت به من نمی‌دهد، درست روبروی من ایستاده، اول با آرامش حرف می‌زند؛ اما بعد از چند دقیقه با لحن تندتری می‌گوید:" حیف که زنی، یه سری حرف‌ها را نمی‌شه با احترام گفت. "

22

در مسیر بازگشت به شهر ایلام، به عکس‌های ثبت شده در دوربین زل می‌زنم، به گوشی بی‌آنتن ودستانم نگاه می‌کنم و به دو کلمه‌‌ همان زن که کشدار اما خلاصه گفت:" به سختی" باید به سختی را کشدار بنویسم که داستانی شود از مردم مورموری، مردمی 27 سال پس از جنگ، مردمی که زندگی می کنند و هنوز می جنگند.

عکس: یاسمن خالقیان

کد خبر : ۳۳۲۷۵۵