خبرگزاری کار ایران

کاوه فولادی‌نسب در گفت‌وگو با ایلنا:

ترجیح می‌دهند ادبیات در حد کلی‌گویی‌های ذهنی‌ و سانتی‌مانتال باقی بماند/خط قرمز‌ها در سینما و کتاب‌های علوم انسانی بسیار کمتر است

asdasd
کد خبر : ۶۳۸۰۵۷

ادبیات ما یک ادبیات صفر و صدی‌ست. آثار ادبی ما یا مبتذل‌ترین نوع ادبیات عامه‌پسندند یا فلسفی‌ترین و پیچیده‌ترین شکل ادبیات روشنفکری و خبری از ادبیات بدنه نیست.

کاوه فولادی‌نسب (نویسنده و مترجم) درباره آخرین داستان‌ها و رمان‌هایش به خبرنگار ایلنا گفت: این روزها مشغول نوشتن رمانی به نام «برلینی‌ها» هستم که ازسویی یک رمانس است و از سویی دیگر نگاه به زندگی ایرانیان مقیم برلین دارد. به‌ویژه کسانی که در این ۴۰-۵۰ سال اخیر، به برلین مهاجرت کرده‌اند. برلین از گذشته‌های دور همیشه یکی از مهم‌ترین مقصدهای ایرانیان مهاجر بوده و به همین دلیل جامعه‌ی ایرانیان مقیم برلین از نظر طبقه‌ی اجتماعی و دیدگاه فرهنگی و نگرش سیاسی و حتا سن‌ و سال، جامعه‌ی متکثر و گسترده‌ای است.

وی افزود: در «برلینی‌ها» دارم سعی می‌کنم منظر جامعه‌شناسانه را -که تخصص دانشگاهی خودم هم هست- با ماجرایی عاشقانه ترکیب کنم و امیدوارم رمانی جذاب و خواندنی از کار دربیاید. برای نوشتن این رمان حدود ۴ سال روی زندگی‌های مختلف برلینی‌ها و شهر برلین و همسانی‌ها و تفاوت‌هایی که بین برلین و تهران وجود دارد، مطالعه و با بسیاری از ایرانی‌های ساکن برلین گفت‌وگو کرده‌ام. طراحی رمان مدتی است تمام شده و نوشتنش را شروع کرده‌ام. فکر می‌کنم تا پایان امسال نوشتتش تمام شود و آن را به ناشر تحویل بدهم.

این نویسنده در توضیح بیشتر درباره رمان «برلینی‌ها» بیان کرد: مهاجرت -چه خودخواسته باشد، چه تحمیلی- پدیده‌ی پیچیده‌ای است، آکنده از دوگانگی‌ها و اوج و فرودها. برای ایرانی‌ها، یک طرف تاریخ و سنت و فرهنگ شرقی/خاورمیانه‌ای/ایرانی قرار دارد و در طرف دیگر زیست غربی/اروپایی/آلمانی. این دو، در بعضی موارد تضادها و تفاوت‌هایی با هم دارند که معمولا قابل پیش‌بینی است، اما گاهی هم به قرابت‌های غریبی برمی‌خوریم، که بسیار تعجب‌برانگیز است و سندی است از تاثیرات متقابل شرق و غرب. من می‌خواهم زیست ایرانی را زمینه‌ای آلمانی روایت می‌کنم و کیفیت ویژه آن را به تصویر بکشم.

او ادامه داد: علاوه بر این رمان، مجوز اثر دیگری که به صورت مشترک با همسرم، مریم کهنسال نودهی، ترجمه کرده‌ایم،؛ صادر شده و مراحل نهایی آماده‌سازی را طی می‌کند و به زودی توسط نشر ثالث منتشر می‌شود. این اثر، مجموعه شش‌جلدی رمان مصور «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» است، که استفان اوئه، هنرمند فرانسوی، از رمان بزرگ مارسل پروست اقتباس کرده است. ما این مجموعه را از روی نسخه فرانسوی‌اش ترجمه کرده‌ایم و ترجمه‌مان را، اول با نسخه رمان مصور انگلیسی مطابقت داده‌ایم و بعد با ترجمه فارسی اصل رمان، اثر زنده‌یاد مهدی سحابی.

نویسنده رمان «هشت و چهل‌وچهار» با اشاره به جدا افتادن ادبیات امروز ما از زیست ایرانی و بدنه جامعه اظهار داشت: ادبیات ما نمی‌تواند به این سادگی‌ها به مسائل روز نزدیک شود و اصلا یکی از دلایل عدم اقبال جامعه به داستان ایرانی همین است. واقعا نمی‌شود گفت مردم ما کتاب نمی‌خوانند. چطور است که بعضی رمان‌های خارجی به چاپ‌های بیست و سی و حتا بیشتر می‌رسند؟ مگر کسی جز همین مردم آن‌ها را می‌خواند؟ ما جامعه‌ی کم‌مطالعه‌ و کم‌کتاب‌خوانی هستیم، این را آمار و ارقام می‌گویند و مساله‌ای کتمان‌ناپذیر است، اما اینکه فرافکنی کنیم و بگوییم تنها دلیل کم‌فروشی داستان و رمان ایرانی این است که مردم کتاب نمی‌خوانند و به همین دلیل است که تیراژ آثار ادبی به پانصد و هفتصد رسیده، بیشتر خودفریبی است تا تلاش برای حل مساله. مشکل فقط در مخاطبی نیست که کتاب نمی‌خواند. مسائل اساسی‌تر و مشکلات بزرگ‌تری هم وجود دارد که بعضی‌شان از بیرون ادبیات به آن تحمیل می‌شوند و بعضی‌شان درونیِ ادبیاتند. مهم‌ترین مسئله بیرونی برای ادبیات ما سانسور است. سانسور به ما اجازه نمی‌دهد که مسائل روز را در داستان‌های‌مان وارد کنیم. عجیب اینکه اجازه این ورود در حوزه‌های دیگر داده می‌شود؛ مثلا در متون علوم انسانی و جامعه‌شناسی شهری که من به واسطه تخصص دانشگاهی‌ام طبعا با آن‌ها آشنا هستم، خط قرمزها خیلی عقب‌تر است و مولفان و پژوهشگران راحت درباره مسائل مختلف صحبت می‌کنند و می‌نویسند. می‌خواهم بگویم این‌طور نیست که سانسور چنان دست و پای مولفان و مترجمان این حوزه را بسته باشد که نتوانند تکان بخورند. نزدیک‌تر به ادبیات هم سینماست. من با اطمینان به شما می‌گویم که آنچه مثلا در فیلم «زندگی خصوصی» مطرح شد، محال است که در ادبیات داستانی و در قالب رمان مجوز نشر بگیرد. حساسیت غریبی روی ادبیات و داستان وجود دارد.

او تاکید کرد: همین چند وقت پیش یکی از نشریات از من داستانی خواست. من هم داستانی بسیار کوتاه، داستانی ۶۰۰ کلمه‌ای، برایش فرستادم. بررس نشریه اندازه‌ی ۴۰۰ کلمه ایراد گرفت، که این نه، این نه، این نه... ایرادهای غریبی که معلوم نبود چه ضابطه و قاعده‌ای پشت‌شان خوابیده. به نظر من هیچ‌کدام‌شان از هیچ خط قرمز اخلاقی یا فرهنگی‌ای عبور نمی‌کرد. طبعا نپذیرفتم و آن داستان منتشر نشد. این را فقط به عنوان مثال گفتم که نشان داده باشم در ادبیات، خط قرمزها چقدر جلو و سانسور چقدر گسترده است؛ اجازه نمی‌دهد تکان بخوری، چه برسد به این که بخواهی راحت درباره مسائل روز اظهار نظر کنی. شاید یک دلیل این مسئله این باشد که به طور تاریخی این نگاه وجود دارد که متون ماندگار هستند و معمولا بیشترین سخت‌گیری‌ها در قبال متن و مکتوبات و در نهایت ادبیات و داستان رخ داده و می‌دهد. این نگاه دوست ندارد داستان به مسائل اساسی و اتفاقات روز بپردازد، ترجیح می‌دهد ادبیات در حد کلی‌گویی‌های ذهنی‌گرا و سانتیمانتال باقی بماند. حتا یادم است چند سال پیش یکی از سایت‌های ادبی می‌خواست پرونده‌ای منتشر کند به نام «ادبیات بی‌خطر»؛ ادبیاتی اخته که درباره هیچ چیز اظهار نظر نمی‌کند و همه چیز در آن گل و بلبل است و اگر صد سال بعد کسی رفت سراغش به این تصور برسد که بله در فلان دوره زمانی و حکومتی همه چیز در ایران امن و امان بوده است. اگر به نویسنده اجازه داده شود که درباره مسائل روز در آثارش صحبت کند، اگر به نویسنده اعتماد شود و به محض اینکه کمی از خط قرمزها عبور کرد به چیزهای عجیب و غریبی مثل سیاه‌نمایی و تشویش اذهان عمومی و ضد انقلاب بودن و وابسته بودن و غرب‌زده بودن متهم نشود، مطمئن باشید نویسنده‌های ایرانی آن‌قدری حساسیت دارند که درباره مسائل روز هم بنویسند و از این طریق به مدیران و سیاست‌گذاران برای توسعه کشور کمک کنند.

فولادی‌نسب سپس با اشاره به نقش امیل زولا در ساخت جامعه امروز فرانسه و شهر پاریس گفت: زولای فرانسوی در قرن نوزدهم کثافت زندگی پاریسی را به نمایش گذاشت و این اجازه را داد که جامعه‌شناسان، سیاست‌مداران و مدیران که شاید این زشتی‌ها را نمی‌دیدند، آن‌ها را قاب‌شده ببینند و در جهت توسعه فرانسه و مشخصا شهر پاریس از آن‌ها استفاده کنند. این خدمتی‌ست که ادبیات می‌تواند به جوامع بکند؛ اما مشروط به آنکه درها را به روی نویسنده نبندیم.

خالق مجموعه‌ داستان «مزار در همین حوالی» یادآور شد: همین اواخر با دوست و همکاری آلمانی درباره‌ی کارهای‌مان صحبت می‌کردیم. او از رمانش می‌گفت و من هم از «برلینی‌ها». از من پرسید بیشتر از همه به چه چیز فکر می‌کنی. گفتم اینکه کارم می‌تواند مجوز نشر بگیرد یا نه. از تعجب چشم‌هایش گرد شد و دهانش باز. گفت موقع کار خلاقه تو باید خودت را رها کنی و بنویسی. چطور ممکن است عاملی بیرونی این‌قدر ذهنت را درگیر کند. او حق دارد تعجب کند. چون در کشوری زندگی می‌کند که به عنوان هنرمند و نویسنده اجازه دارد از هر خط قرمزی عبور کند -حتا خط قرمزهایی که خانم مرکل و کابینه‌اش هم باید رهایت‌شان کنند- و برای هنرمند آزادی مطلق وجود دارد. ما اما در کشوری زندگی می‌کنیم که ممکن است به خاطر دو کلمه یا یک پاراگراف اثرمان غیرقابل‌چاپ تشخیص داده شود؛ اثری که ۵ سال برای نوشتن آن زمان گذاشته‌ایم. یک نویسنده مگر چند سال عمر می‌کند؟

این نویسنده اضافه کرد: همان‌طور که گفتم، مسائلی هم هست که به درون ادبیات مربوط است. در گذشته تا دهه‌های ۴۰ و ۵۰ ادبیات داستانی ما نگاهی اجتماعی داشت و بیشتر نویسنده‌های ایرانی اهل مکتب رئالیسم سوسیالیتی یا واقع‌گرایی اجتماعی بودند. حتا آن‌هایی هم که واقع‌گرای اجتماعی نمی‌نوشتند، مسائل روز جامعه برایشان مهم بود و به شیوه خودشان به آن می‌پرداختند. اما بعد از انقلاب و اتفاقاتی که در مسیر آن رخ داد، ادبیات ما به درون پناه برد. در دهه ۶۰ بیشتر نویسنده‌های ما یا ذهنی‌گرا می‌شوند یا تاریخی‌نویس؛ یعنی یا به اعماق درون خودشان پناه می‌برند، یا به گذشته‌های دور. بحث دانش و تجربه هم هست. هرچه نویسنده زیست خودش را توسعه بدهد -حالا به هرشکلی؛ با مطالعه، با تجربه، با سفر، با کار مدنی، یا هر چی- جهانش توسعه بیشتری پیدا می‌کند. زیست گسترده‌تر، جهان و جهان‌بینی آدم را وسیع‌تر می‌کند و این برای یک نویسنده یعنی رسیدن به جهان داستانی عمیق‌تر و چندلایه‌تر.

فولادی‌نسب در پاسخ به این پرسش که چرا ارتباط مردم با داستان و رمان جدی و به اصطلاح روشنفکری قطع شده و گویا جامعه بیشتر خودش را در رمان‌های عامه‌پسند می‌بیند، گفت: ادبیات عامه‌پسند، همان‌طور که از نامش مشخص است، از مولفه‌هایی استفاده می‌کند که برای مخاطب عام جذاب است؛ مثل اینکه یک شکلات را -با کیفیت یا بی‌کیفیت، که عموما هم بی‌کیفیت است- در یک بسته‌بندی زیبا و فریبا به مشتری عرضه کنید. طبیعتا مشتری این بسته‌بندی زیبا را دوست دارد و حتی ممکن است آن را برای کسی هدیه بخرد. من این را یک پدیده تجاری می‌بینم، نه پدیده‌ای ادبی. ادبیات ما یک ضعف بزرگ دارد که البته چند سالی است تلاش‌هایی برای برطرف کردن آن شروع شده. ادبیات ما یک ادبیات صفر و صدی‌ست؛ آثار ادبی ما یا مبتذل‌ترین نوع ادبیات عامه‌پسندند یا فلسفی‌ترین و پیچیده‌ترین شکل ادبیات روشنفکری. خبری از ادبیات بدنه نیست. در عین حال درک و دریافت درستی هم از ادبیات روشنفکرانه نداریم و نگاه‌مان به این گونه ادبی، نگاهی کج‌فهمانه و ناقص است. بسیاری از ما فکر می‌کنیم ادبیات روشنفکرانه یعنی ادبیات سخت‌خوان و پیچیده و پس‌زننده مخاطب و استناد می‌کنیم به کسی که می‌گوید برای من همین ۲۰۰ نفر مخاطب کافی‌ست و نمی‌خواهم مخاطب گسترده داشته باشم. اما اگر درست نگاه کنیم آیا جز این است که نویسنده‌هایی مثل داستایفسکی، کامو، اورول، مارکز، گراس و خیلی‌های دیگر، در عین حال که نویسنده‌های بزرگ و روشنفکری هستند، خیلی هم پرمخاطبند؟

این فعال ادبی همچنین درباره چرایی تنگ‌تر گرفتن عرصه به ادبیات داستانی نسبت به علوم اجتماعی و حتی سینما و تئاتر تصریح کرد: من خیلی به این موضوع فکر می‌کنم. حتی زمانی فکر می‌کردم چرا ارشاد یک لیست مشخص از خط قرمزها و محدودیت‌ها اعلام نمی‌کند که تکلیف ما هم معلوم باشد بدانیم که می‌توانیم روی فلان ایده کار کنیم یا نه. نمی‌دانم چرا این قوانین را مدون نمی‌کنند. وقتی قانون مدونی وجود نداشته باشد، بی‌قانونی حاکم می‌شود و یک کارشناس و کارمند خیلی راحت و براساس سلیقه -و کسی چه می‌داند، حتی حب و بغض شخصی- می‌گوید فلان کتاب چاپ نشود و با سرنوشت و زندگی هنری یک نویسنده بازی کند. برخی از دوستان بدبین‌تر من می‌گویند این سیالیت ممیزی برای این است که این حربه را مثل یک شمشیر بالای سر نویسنده نگه دارند تا همیشه در ترس زندگی کند و نگران باشد که آیا آنچه می‌نویسند قابل چاپ است یا نه، و به‌تدریج به سمت خنثی شدن رانده شود.

او در پایان گفت: من موضوع را اینگونه می‌فهمم که وقتی به گذشته خودمان نگاه می‌کنیم دو میراث معماری و ادبیات را پررنگ‌تر و ماندگارتر می‌بینیم. معماری برای عامه مردم بیشتر حامل فرم است تا اندیشه؛ البته واقعیت این است که معماری هم حامل اندیشه است، ولی احتمالا عامه مردم نمی‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. ادبیات اما برای همه قابل‌فهم است. همه بوستان و گلستان و شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ را می‌خوانند، درک می‌کنند، با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کنند و به کمک آن‌ها دوره‌های تاریخی را قضاوت می‌کنند. در مورد تئاتر و سینما همبستگی میان اهالی این دو هنر خیلی بیشتر است، چون کار گروهی می‌کنند و منفعت جمعی و مشترک را یاد می‌گیرند و کنار هم می‌ایستند. از طرف دیگر سینما یک بعد صنعتی و تجاری قدرتمند دارد و تئاتر هم خیلی محدود است و بالاخره یک نمایش نهایت ۱ ماه، نه ۶ ماه روی صحنه است، ولی یک کتاب وقتی منتشر شد تا قرن‌ها در کتابخانه‌های مردم باقی می‌ماند. همین است که به ادبیات سخت‌تر می‌گیرند. خیلی هم دردناک است.

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز