بدیهیاتی مانند «کمک به همنوع»
«گفتم آقای دکتر اگر بایستیم برای تماشا، در کمکرسانی به مصدومان اخلال کردهایم، گفت ما قبل از اینکه دندانپزشک باشیم دکتر عمومی هستیم، شاید کاری از دستم بربیاید و خداحافظی کرده و نکرده از ماشین پرید پایین...»
«گفتم آقای دکتر اگر بایستیم برای تماشا، در کمکرسانی به مصدومان اخلال کردهایم، گفت ما قبل از اینکه دندانپزشک باشیم دکتر عمومی هستیم، شاید کاری از دستم بربیاید و خداحافظی کرده و نکرده از ماشین پرید پایین...»
به گزارش ایلنا، مهدی قرآنی در خراسان نوشت: دوست دندان پزشکی داشتیم و داریم که دندان پزشکی و اعتبارنامههای مختلفش از اروپا و آمریکا کمترین هنرمندیاش است. این را البته کمکم فهمیدم. بار اولی که متوجه شدم باید او را به چشمی بیش از یک دندان پزشک ببینم وقتی بود که نیمهشبی داشتیم از جایی برمیگشتیم و ایشان را هم میخواستیم برسانیم. یک جا سر راهمان تصادفی شده بود. اصرار کرد نیش ترمز بزنم. گفتم آقای دکتر اگر بایستیم برای تماشا، در کمکرسانی به مصدومان اخلال کردهایم و متعاقب این حرف حکیمانه قیافه روشنفکرانهای هم گرفتم. دکتر گفت ما قبل از اینکه دندان پزشک باشیم دکتر عمومی هستیم، شاید کاری از دستم بربیاید و خداحافظی کرده و نکرده از ماشین پرید پایین.
قیافه روشنفکرانه روی صورتم ماسید و در فکر فرو رفتم. در فکر این که اگر همه ما به اندازه رفیق ما، نه اصلا به اندازه نصف ایشان در قبال تواناییها و فرصتهایی که پیش رو داریم، احساس تکلیف کنیم چه گلستانی خواهیم ساخت از اطرافمان؟
با همین مقدماتی که در ذهنم رسوب کرده بود چند روز پیش موتوری را دیدم که چند توپ پارچه بار زده بود و سر پیچی بارش لنگر کرده بود و موتور لنگ در هوا شده بود و بار پارچه یکوری شده بود. با خودم گفتم بروم کمکش کنم یا بیخیال شوم و به راهم ادامه بدهم و بروم دنبال کارم؟ تا برسم به موتور سوار با خودم کلنجار رفتم و بالاخره تصمیم گرفتم آدم وظیفهشناسی نسبت به اطرافیانم باشم. به موتوری گفتم آمادهام کمکش کنم. من که ایستادم و اعلام آمادگی کردم یکی دو نفر دیگر هم آمدند. انگار آن ها هم از دور که میآمدند با خودشان کلنجار میرفتند بایستند برای کمک یا بگذرند؟ من را که دیده بودند مصمم شدند برای ماندن و یاری رساندن. بگذریم.
مهمتر از موتوری و بار پارچهاش که بالاخره یک طوری میشد و شد، نتیجه این تصمیم بود.
آن هم نه برای موتوری بلکه برای خودم. آن شب احساس ابتهاج و شادی خوبی داشتم و وقتی مرور میکردم روزم را هیچ دلیلی غیر از همان اعلام آمادگی برای کمک نمییافتم. و راستی هر کدام از ما هر روز چند بار در معرض چنین تصمیماتی قرار میگیریم که جدا از حل مشکل کسی میتواند مایه شادابی و رضایتمندی خودمان شود. و البته چند بار تصمیم درست را میگیریم؟