متن وصیتنامهی شیرکو بیکس؛
دوست دارم بعد از مرگ هم با مردم باشم
من میخواهم همزمان با صدای دلنواز ساز و آواز و مقام علی مردان و سرود ” خدایا وطن را آباد کن”در پرچم اقلیم کردستان کفن شده و به خاک سپرده شوم.
ایلنا: با فوت شیرکوبیکس؛ برجستهترین شاعر کرد زبان بر اثر سرطان لوزه، بسیاری از شاعران و مترجمان آثارش اظهار تاسف و تاثر کردهاند.
شیرکوبیکس، متولد ۱۹۴۰ میلادی در شهر سلیمانیه عراق بود. و همچون پدرش فائق بیکس، از شاعران مطرح و نامی ادبیات کردی به شمار میآمد. او در طول زندگیاش بارها نسبت به سیاستهای حاکم در کشور عراق واکنش نشان داد و یکی از منتقدان و مخالفان جدی سیاستهای بعث عراق بود.
بیکس به خاطر مشکلات سیاسی از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۲ در سوئد زندگی میکرد و پس از آن به عراق بازگشت. در ۱۹۶۸ اولین مجموعه شعر شیرکو بنام مهتاب شعر منتشر شد و از آن زمان تاکنون چندین مجموعه شعر، دو نمایشنامه منظوم و ترجمه پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی و عروسی خون اثر لورکا به زبان کردی از او به چاپ رسیده است.
ازجمله دفترهای شعر این شاعر میتوان از دو سرو کوهی، عقاب، رود، سپیده دم، آفات، کرکس، عطشم را شعله فرومینشاند، دره پروانهها، صلیب، مار و روز شمار یک شاعر، سایه و آزادی، این واژه بیآبرو نام برد که به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی، سوئدی، عربی و غیره ترجمه و چاپ شدهاند. در ایران نیز در مجموعههایی از او همچون منظومه بلند دره پروانه (دهربهندی پهپووله) و آزادی، این واژه بیآبرو با همت محمد رئوف مرادی ترجمه و به چاپ رسیده است.
بیکس در وصیتنامهی خود نیز از عشق بیدریغاش به مردم گفته و آرزو کرده که پس از مرگ نیز مردم دیارش او را ترک نکنند:
متن کامل وصیتنامه شیرکوبیکس:
«راستش را بخواهید من نمیخواهم در هیچکدام از تپهها و گورستانهای مشهور شهرم به خاک سپرده شوم. اول به خاطر اینکه جای خالی نمانده و دوم برای اینکه من اصولا اینگونه جاهای شلوغ را دوست ندارم.
من میخواهم اگر شهرداری شهرمان اجازه دهد من را در جوار تندیس شهدای 1963 سلیمانی به خاک بسپارند.(فضای آنجا لذت بخش تر است و من نفسم نمیگیرد).
من دوست دارم پس از مرگم هم همراه و همدم با مردم شهرم و صدای موسیقی و رقص و زیباییهای این پارک باشم.
میخواهم کتابخانه و دیوانهای اشعار و عکسهایم را در یک کافه تریا و باغچهای کوچک نزدیک مزارم بگذارید تا پاتوقی شود برای شاعران و نویسندگان و دختران و پسران عاشق و همه آنها مهمان من باشند.
من دوست دارم از الان مانند یک رویا تمام این صحنهها را در این پارک ببینم.
من میخواهم همزمان با صدای دلنواز ساز و آواز و مقام علی مردان و سرود ” خدایا وطن را آباد کن”در پرچم اقلیم کردستان کفن شده و به خاک سپرده شوم.
من میخواهم در مراسم خاکسپاری و تعذیهام موسیقی نواخته شود و تابلوی هنرمندان شهرم بر روی مزارم گذاشته شود.
من میخواهم پس از مرگم جایزهای ادبی سالانهای به نام “بیکس” به زیباترین دیوان شعر داده شود و هزینه آن از آنچه به ارث میگذارم پرداخت شود.»
ممد واکسی کوچولو
دم غروب
ممد واکسی کوچولو
سر خسته شو به زیر افکنده بود
در گوشه میدان بزرگ شهر
در دل شهر شام
رو چارپایه کوچیکش نشسته بود
بدنش همچو برس واکسش در تلاتم
ممد کوچولوی آواره
زیر لب زمزمه میکرد:
آهای ای بازاری پا تو بزار جلو
آی وکیل، وزیر پاتو بزار جلو
آهای آی آموزگار
آهای تو سرباز، افسر
جاسوس، جلاد
مردی حسابی، لات و لوتا
یکی یکی پاتونا بزارین جلو
دیگه کسی نمونده به جز خدا
مطمئنم اونم میفرسته دنبال یه نفری
که بیادو کفشاشو واکس بزنه
حتم دارم اونم تنها منم
وای مادر جون
حدس میزنی کفشای خدا چقدر بزرگ باشه؟
چه شماره اون میکنه به پاش؟
مادر جون میدونی برای واکس کفشاش
چقدر پول میده خدا؟