خبرگزاری کار ایران

چهار اشتباه دموکرات‌ها

دموکرات‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا به خودشان باختند، نه ترامپ. پیروزی جمهوری‌خواهان حاصل «گل به خودیِ» دموکرات‌ها و چند اشتباه مهم کمپین انتخاباتی‌شان بود، نه توفیق چشمگیر جمهوری‌خواهان.

به گزارش ایلنا؛ روزنامه شرق مطلبی را درباره عوامل شکست هیلاری کلینتون نامزد دموکرات‌ها در انتخابات آمریکا منتشر کرده است. این مطلب به قلم یک پژوهشگر جامعه‌شناسی در دانشگاه هاروارد به رشته تحریر درآمده است.

دموکرات‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا به خودشان باختند، نه ترامپ. پیروزی جمهوری‌خواهان حاصل «گل به خودیِ» دموکرات‌ها و چند اشتباه مهم کمپین انتخاباتی‌شان بود، نه توفیق چشمگیر جمهوری‌خواهان. در اغلب تحلیل‌های نتایج این انتخابات به علل کامیابی کمپین ترامپ می‌پردازند، درحالی‌که ترامپ در این انتخابات حتی از میت رامنی، نامزد بازنده‌ جمهوری‌خواهان در سال ۲۰۱۲، هم کمی کمتر رأی آورد. در مقابل، هیلاری کلینتون ناکامی چشمگیری در مقایسه با نامزدهای پیشین حزب دموکرات داشت. او از اوبامای ۲۰۰۸، ٩ میلیون و از اوبامای ۲۰۱۲، پنج میلیون کمتر رأی آورد. علل پرشماری به این شکست هیلاری کمک کردند، اما به نظرم، چهار اشتباه بزرگ از سوی مدیریت حزب دموکرات که در ادامه ذکر می‌کنم، نقش مهم‌تری داشت. اگر حتی از یکی از این اشتباهات پیشگیری می‌شد، به احتمال زیاد پیروزی پرضایعه ترامپ اجتناب‌پذیر بود.

۱- انتخاب کلینتون

هیلاری از جهات متعدد کاندیدای اشتباهی برای رقابت با ترامپ بود. انتخاب رئیس‌جمهور (بر خلاف سایر نمایندگی‌های سیاسی) بیشتر شبیه دوست‌گزینی است تا انتخاب همکار. جاذبه‌ شخصیت، اعتمادپذیری، صداقت، خوش‌محضر و دوست‌داشتنی‌‌بودنِ نامزد و سایر عوامل عاطفی سهمی بزرگ در توفیق کمپین انتخاباتیِ رؤسای دولت‌ها دارد. دوست‌داشتنی و جذاب‌نبودن نامزد انتخاباتی (لااقل در نظر بخشی از جامعه) با هیچ دوپینگ انتخاباتی دیگری جبران‌پذیر نیست؛ به‌ویژه در انتخابات ملی با ترکیب متکثرِ سطح تحصیلات و مطالبات رأی‌دهندگان. امروز تبلیغات ریاست‌جمهوری تلویزیون‌‌محور شده است و مردم در بازه‌ زمانی نسبتا طولانی ده‌ها ساعت‌ از طریق تبلیغات، مناظره‌ها، اخبار و شوهای طنز تلویزیونی، با نامزد انتخاباتی‌شان وقت صرف می‌کنند و جاذبه‌های شخصیتی نامزد اهمیت بیشتری پیدا کرده است. عوامل دیگری همچون شعارهای انتخاباتی‌ مؤثر و باورپذیر، برنامه‌های سنجیده برای بسط خیر همگانی و پاسخ به مطالبات رأی‌دهندگان، حمایت متخصصان و روشنفکران، مدیریت طرازاول کمپین، بدنه بزرگ کمپینرهای سازمان‌یافته، خلاقیت تبلیغاتی، بهره‌گیری از فناوری‌های نو و تبلیغات مردم‌محور، امکانات مالی کمپین و حمایت رسانه‌های بزرگ و مشاهیر محبوب موسیقی و سینما (که در همه‌اش کمپینِ هیلاری بسیار قوی و حرفه‌ای بود و کمپین ترامپ بسیار ضعیف) همه شبیه صفرهایی هستند که اگر در برابر عدد یک شخصیت دوست‌داشتنی‌ نامزد ریاست‌جمهوری‌ قرار گیرند، ارزشمند و کارسازند و اگر در مقابل صفر شخصیت نامحبوب امثال هیلاری گذاشته شوند، ارزش و تأثیر چندانی پیدا نمی‌کنند.

نظرسنجی‌ها از یک‌سال پیش از انتخابات نشان می‌داد میزان اعتماد به هیلاری و صداقت او حتی از ترامپ هم کمتر است. درصد آمریکایی‌هایی که ترامپ را دوست نداشتند هم بسیار بالا بود (حدود ۶۰ درصد)، اما دموکرات‌ها یگانه نامزدی را که به اندازه‌ او نامحبوب بود - هیلاری - در مقابلش قرار دادند. هیلاری بیش از دو دهه است (از همان سال‌هایی که بانوی اول بود) هر سال در نظرسنجی‌ها از نامحبوب‌ترین چهره‌های سیاسی آمریکا می‌شود. تا جایی‌‌که امروز ۷۰ درصد آمریکایی‌ها او را ناصادق و غیرقابل اعتماد می‌دانند. رأی سلبی علیه کلینتون حتی ۱۲درصد بیشتر از رأی سلبی علیه‌ ترامپ بود. در دوره‌ تبلیغات هم هیلاری چندان نتوانست با شهروندان در سطحی شخصی و عاطفی ارتباط مؤثر برقرار کند. نامحبوبیت و عدم اعتماد وسیع به شخصیت‌های سیاسی‌ای که چند دهه در معرض داوری عمومی بوده‌اند، در کوتاه‌مدت ‌جبران‌پذیر نیست. اینکه هیلاری دوست‌داشتنی نبود، دلی را گرم نمی‌کرد و بخش بزرگی از جامعه او را از نظر اخلاقی و اقتصادی چندان سالم نمی‌دانست، بر کاهش انگیزه و انرژی حامیان او برای تبلیغ‌ خانه‌به‌خانه، تلفنی و در شبکه‌های اجتماعی نیز تأثیر گذاشت؛ درست برعکس سندرز یا اوباما که حامیانشان به‌شدت آنها را دوست و قبول داشتند و برای تبلیغات میدانی به نفع آنها باانگیزه بودند.

از سوی دیگر، از حدود یک سال پیش از انتخابات روشن بود نامزدهای محبوب‌تر جمهوری‌خواه با شعارهای تند ضد نظم موجود کمپین می‌کنند و بخشی از جامعه آمریکا که رأی‌اش در این انتخابات تعیین‌کننده است، بسیار ناراضی و خشمگین است. ۷۲درصد رأی‌دهندگان معتقد بودند اقتصاد حاکم به ضرر فرودستان و به کام فرادستان سامان یافته است. ۶۸درصد هم معتقد بودند احزاب بزرگ غمخوار مردم عادی نیستند. در چنین بستری از نارضایتی انباشته از نخبگان حاکم، قراردادن «نماد نظم موجود» در برابر نامزدی که ضدنظم موجود است، خطایی سهمگین بود. در برابر ترامپ‌ها و احمدی‌نژادهای معترض به هیأت حاکمه و سوار بر امواج نارضایتی، نباید هاشمی‌ها و کلینتون‌هایی را که در افکار عمومی مشهورترین نمادهای وضعیت مستقرند، گذاشت. چهره‌هایی همچون برنی سندرز، جو بایدن و الیزابت وارن که محبوبیت بیشتری داشتند، صادق و اعتمادپذیر‌تر محسوب می‌شدند و نماد نظم مستقر نبودند، می‌توانستند در همین انتخابات ترامپ را شکست دهند. فقط کافی بود با نامزدی محبوب‌تر و اعتمادپذیرتر، مشارکت در انتخابات (که در این دوره چهار درصد کمتر از ۲۰۰۸ بود) فقط نیم‌درصد افزایش پیدا کند تا شاهد مصیبت عظمای پیروزی ترامپ نباشیم. نتیجه این انتخابات را آمریکایی‌هایی تغییر دادند که در ۲۰۱۲ به اوباما رأی داده بودند و این‌بار نامحبوب‌بودن هیلاری باعث شد در انتخابات شرکت نکنند یا به ترامپ‌رأی دهند.

 ۲- تخریب جانسون

حدود سه ماه پیش، نامزدهای احزاب سوم محبوب‌تر بودند. حامیانِ گری جانسونِ، نامزد حزب راست‌گرای لیبرتارین، حدود ۱۰ درصد و حامیان جیل اشتاین، نامزد حزب چپ‌گرای سبز، تقریبا سه درصد رأی‌دهندگان را تشکیل می‌دادند، اما به‌یک‌باره کمپین هیلاری و رسانه‌های لیبرال حمله سنگینی را علیه جانسون و احزاب سوم آغاز کردند؛ با این تصور اشتباه که آرایی که از جانسون و اشتاین ریزش می‌کند، بیش از اینکه به سبد رأی ترامپ ریخته شود بر رأی هیلاری خواهد افزود. غافل از اینکه اولا جانسونِ راست‌گرا حدود سه‌برابر اشتاینِ چپ‌گرا رأی داشت و ثانیا محور کمپین جانسون «اقتصاد» و مالیاتِ کمتر بود (و نه آزادی‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاست خارجی). می‌شد پیش‌بینی کرد که تخریب و زدنِ جانسون بیشتر به‌نفع ترامپ (که از نظر اقتصادی به حامیان او نزدیک‌تر بود) تمام می‌شود. تحولات بعدی هم نشان داد این حمله و ریزش آرای جانسون چقدر برای کمپین هیلاری پرهزینه شد. بلافاصله بعد از شروع حمله کمپین هیلاری و رسانه‌های لیبرال و جریان اصلی علیه شخص جانسون و احزاب سوم، با شیبی تند از آرای جانسون کم و به آرای ترامپ اضافه شد.

تحلیل تغییرات منحنی آرای نامزدها نشان می‌دهد هیلاری حداکثر فقط یک درصد از رأی جانسون را جذب کرد و ترامپ حداقل چهار درصد از آرای او را (حدود چهاربرابر هیلاری). ترامپ در رشد چنددرصدی‌ رأیش در هفته آخر بیش از اینکه از حامیان هیلاری و مرددها جذب کند، از حامیان جانسون جذب کرد. فقط یک درصد از آرای اشتاین هم به سمت هیلاری ریزش کرد و در انتخابات دو درصد رأی آورد. استراتژی هوشمندانه‌تر این بود که دموکرات‌ها اتفاقا جانسون را تقویت کنند تا آرای بیشتری را از طرف راست از بدنه رأی ترامپ جدا کنند. فقط کافی بود یک درصد از حداقل چهاردرصدی که قبلا حامی جانسون بودند و بعدا جذب ترامپ شدند به او رأی ندهند تا هیلاری پیروز شود. تخریب گسترده جانسون «دوستیِ خاله‌خرسه‌»ی کمپین دموکرات‌ها برای هیلاری شد و احتمالا عامل شکست.

۳- فقدان هسته عاطفیِ مؤثر در تبلیغات انتخاباتی

برخلاف باور عمومی و براساس مطالعات تجربی پرشمار در انتخابات‌پژوهی، رأی بخش بزرگی از جامعه بیش از اینکه انتخابی «عقلانی» باشد، انتخابی «عاطفی» است. رأی‌دهندگان فقط با «عقل» استدلال‌‌گر انتخاب نمی‌کنند و آنچه «دل‌»شان می‌خواهد هم تعیین‌کننده است. «حس» رأی‌دهندگان گاهی حتی از «محاسبات»شان هم نقش بیشتری در تعیین رأی‌شان دارد. افزایش تبلیغات تلویزیونی و تأثیر عناصر نمایشگرانه سیاست‌ورزی در دنیای ارتباطی جدید هم بر اهمیت و تأثیر عناصر عاطفیِ پیام کمپین افزوده است. چنان‌که فلسفه‌ عواطف، روان‌شناسی عصب‌شناختی جدید و جامعه‌شناسیِ جنبش‌های انتخاباتی به ما می‌آموزد، اساسا ارزش‌ها را به‌واسطه عواطف تجربه می‌کنیم و تصمیم‌گیری، اراده‌ برای کنش (از جمله انتخاباتی) و بسیج اجتماعی بدون میانجی‌گریِ عواطف ناممکن است. عواطف هم بر ارزیابی ما از شخصیت نامزد تأثیر می‌گذارد، هم بر برآورد ما از ریسک و ارزش سیاست‌هایش، هم بر گزینش ما از میان برنامه‌هایش و دقت ما به جزئیاتش و هم بر انگیزه ما برای تبلیغ به سود او؛ مثلا مطالعات تجربی نشان می‌دهد شهروندانِ خشمگین بیشتر از شهروندانی که حس اضطراب و ترس دارند حاضر به پذیرش سیاست‌های پرریسک و تقابلی‌اند.

افزون بر تأثیر عواطف مثبت نسبت به شخصیتِ دوست‌داشتنی و پرجاذبه نامزد انتخاباتی (که هیلاری از آن محروم بود)، کمپین‌هایی که موفق به آفرینش جنبش‌های انتخاباتی و پیروزی‌های چشمگیر می‌شوند برنامه‌ها و پیام‌های تبلیغاتی‌شان را حول یک یا چند عاطفه مثبت یا منفی قدرتمند و انگیزاننده صورت‌بندی و عرضه می‌کنند؛ مثلا کمپین «تغییرمحورِ» اوباما بر «شوق» و «امید» و کمپین «تدبیرمحورِ» روحانی بر «امید» و «اضطراب» تأکید ویژه داشت، کمپین «عدالت‌محور» سندرز عواطف «همبستگی» و «خشم» را بیشتر می‌انگیزاند و کمپین ترامپ هم بر عاطفه منفی‌ و مؤثر «خشم» و عاطفه مثبتِ «افتخار» سوار شده بود، اما کمپین هیلاری عاطفه منفی یا مثبتِ انگیزاننده‌ای را محور قرار نداده بود و به‌همین‌دلیل توان بسیج‌ اجتماعیِ محدودی داشت. نتیجه‌اش را هم در درصد مشارکت پایین در انتخابات و آرا‌ی نهایی هیلاری دیدیم. افزون بر «فقر عاطفیِ» کمپین دموکرات‌ها، پیام و شعار محوری کمپین هیلاری («هیلاری برای آمریکا» و «من با او هستم») نیز در مقایسه‌ با شعار مؤثر ترامپ («عظمت‌بخشیِ دوباره به آمریکا») چنگی به دل نمی‌زد و شوق و حرکتی نمی‌انگیخت. اساسا شخصیت هیلاری (به‌نسبت برنی سندرز) چندان ظرفیت استفاده از عواطف مثبت و پیام‌های انگیزاننده را نداشت.

۴- تحقیر و تخفیف حامیان ترامپ

برای تحلیل شکست هیلاری باید به نقشه آمریکا نگاه کرد و نه نظرسنجی‌های ملی. در هفته‌های پایانی، ترامپ رأی بخشی از جمعیتِ کم‌تحصیلات و سابقا دموکرات در ایالت‌های صنعتیِ شمال آمریکا (ویسکانسین، پنسیلوانیا و میشیگان) را جذب کرد، اما تبلیغات محوریِ هیلاری به ناراضیانی که بازنده‌ صنعتی‌زدایی و جهانی‌شدن در این ایالت‌ها بودند امیدی نمی‌داد. کمپین دموکرات‌ها و رسانه‌هایشان نه تنها تلاش مؤثری برای بازپس‌گیری این رأی‌‌های تعیین‌کننده نکردند، بلکه با تحقیر و تمسخر مستمر حامیان ترامپ، آنها را در حمایت از ترامپ راسخ‌تر کردند. هیلاری نه‌تنها به مسائل واقعی بخشی از حامیان ترامپ که قابل‌جذب بودند توجهِ مؤثر نکرد، بلکه نیمی از آنها را «مشتی رقت‌انگیز» خواند و به‌جای جذب، دفعشان کرد و به آنها انگیزه‌ بیشتر برای تبلیغ به سود ترامپ داد. در اجتماعات انتخاباتی حامی ترامپ، شبکه‌های اجتماعی و برنامه‌های پرمخاطب طنز سیاسی در شبکه‌های تلویزیونی، حامیان کلینتون به‌جای اقناعِ مشفقانه‌ حامیان ترامپ، آنها را اغلب تخفیف و تحقیر می‌کردند. نتیجه اینکه بر اساس نظرسنجی‌های روز انتخاباتِ نیویورک‌تایمز، درصد دموکرات‌هایی که به ترامپ رأی دادند بیشتر از درصد جمهوری‌خواهانی بود که به هیلاری رأی دادند. فقط کافی بود در چهار ایالت کوچکِ تعیین‌کننده، از هر صدنفری که به ترامپ رأی دادند، یک نفر به هیلاری رأی بدهد تا ۷۵ رأی الکترال از ترامپ کم و به هیلاری اضافه و او پیروز شود یا اگر هیلاری فقط ۶۰ هزار نفر از حامیانِ سابقا دموکراتِ ترامپ را در ویسکانسین، پنسیلوانیا و میشیگان جذب می‌کرد، دموکرات‌ها می‌بردند.

در این انتخابات رقابتِ تعیین‌کننده کمتر بر سر موضوعات فرهنگی و مذهبی (ازجمله نژادپرستی، سقط جنین و حقوق اقلیت‌های جنسی) و بیشتر بر سر «اقتصاد» بود و دموکرات‌ها در این رقابت باختند. رأی ترامپ هم مثل اردوغان،‌ احمدی‌نژاد، پوتین و برگزیت بیشتر برگرفته از شهرهای کوچک و روستاها بود و بخشی از این رأی (شاید کوچک ولی تعیین‌کننده) جذب‌شدنی بود. دموکرات‌های آمریکا در ۲۰۱۶ هم مثل اصلاح‌طلبان ایران در سال ۱۳۸۴ و احزاب اصلی انگلستان در برگزیت ۲۰۱۶ نتوانستند اعتماد بخشی از فرودستان اقتصادیِ جامعه‌شان را به دست بیاورند، مسائل‌شان را جدی بگیرند، صدایشان شوند و نمایندگی‌شان را کسب کنند. در مقابل، ترامپ در جذب و بسیج مرددهای بخشی از سفیدپوستانِ کم‌تحصیلات و کم‌درآمدِ آمریکای میانه و شمالی که حس می‌کردند دیده و شنیده نمی‌شوند و پیش‌ازاین به اوباما رأی داده بودند یا اساسا رأی نمی‌دادند موفق بود. تمرکز هیلاری در هفته‌های آخر بر «نقد شخصیت» ترامپ بود، درحالی‌که خود هیلاری از این منظر در افکار عمومی جایگزینِ جذابی محسوب نمی‌شد. بهتر بود کمپین دموکرات‌ها به‌جای شخصیت ترامپ روی «نقد سیاست‌های اقتصادی» ترامپ (که به ضرر همین اقشار فرودست تمام می‌شود)، مطالبات مرددهای ناراضی و قانع‌کردنِ بخش بزرگ‌تری از رنگین‌پوستانی که به شوهرش و اوباما رأی داده بودند تمرکز می‌کرد.

عوامل دیگری مثل محرومیتِ غیرعادلانه‌ شش میلیون آمریکایی از رأی‌دادن به خاطر سوابق مجرمیت (که اکثرشان در مناطق حامی دموکرات‌ها زندگی می‌کنند)؛ نظام انتخاباتی قرن هجدهمیِ مبتنی بر آرای الکترال ایالت‌ها و این قاعده‌ که برنده‌ هر ایالت کل آرای الکترال آن ایالت را می‌برد (که براساس آن هیلاری در ۲۰۱۶ و ال‌گور در ۲۰۰۴، با وجود رأی بیشتری که از آمریکایی‌ها گرفته بودند، شکست خوردند)؛ وابستگی بیشتر حزب دموکرات به سرمایه‌های بزرگ سوپرپک‌ها و وال‌استریت و بنگاه‌های مالی بزرگ و فاصله‌گیری‌اش از سرمایه‌های کوچک مردمی و اتحادیه‌های کارگری؛ کارشکنی‌ها و سوگیری‌های مدیریت حزب دموکرات (ازجمله دبی وازمن، رئیس کمیته‌ ملی حزب دموکرات) علیه برنی سندرز (که از موانع پیروزی او در رقابت‌های مقدماتی شد)؛ دخالت اف‌بی‌آی و ویکی‌لیکس در رسوایی‌های ایمیلی هیلاری؛ اینکه جامعه آمریکا معمولا بیش از دو دوره متوالی کاخ سفید را به یک حزب نمی‌دهد؛ خستگی آمریکایی‌ها از ریاست‌های خاندانی بوش‌ها و کلینتون‌ها؛ پوشش وسیع رسانه‌های لیبرال و جریان اصلی به ترامپ در مرحله مقدماتی (که ویکی‌لیکس فاش کرد طبق خواسته مدیران کمپین هیلاری و آگاهانه انجام شده)؛ ترس بخشی از جامعه آمریکا از سرعت تحولات فرهنگی و اجتماعیِ برابری‌خواهانه و پیشرو در دوره اوباما؛ هزینه‌های خدمات و تجارت نوین جهانی‌شده برای صنایع کهنه و جمعیت کم‌تحصیلاتِ غیرماهر؛ انتخاب زمان نامناسب برای انتشار ویدیوی رسواکننده ترامپ در اتوبوس (اگر مثلا یک هفته قبل از انتخابات منتشر می‌شد احتمالا مجال احیای دوباره ترامپ فراهم نمی‌شد)؛ انتخاب تیم کِین به معاونت اولیِ هیلاری که چندان بر رأی او نیفزود؛ و نمایشگری و عوام‌فریبیِ ماهرانه شخص ترامپ، همه به شکست دموکرات‌ها کمک کردند؛ ولی به نظرم با وجود همه این عوامل، اگر مدیریت کمپین دموکرات‌ها مرتکب چهار خطای فوق‌الذکر نمی‌شد، دموکرات‌ها می‌بردند.

اگر از یک یا چند مورد از چهار خطای نامبرده اجتناب می‌شد، به احتمال زیاد ترامپ (نالایق‌ترین نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری در تاریخ آمریکا) رئیس‌جمهور نمی‌شد. اقلیت‌ها و ده‌ها میلیون فقیر و ۱۱ میلیون مهاجر غیرقانونی در آمریکا هم در چهار سال پیش‌رو رنج کمتری می‌کشیدند، محیط زیست و کره زمین آسیب کمتری می‌دید و ملت‌های دیگر (ازجمله ایرانیان) از شر ترامپ و دولتش آسوده‌تر بودند. موفقیت دموکرات‌ها در انتخابات سنا در ۲۰۱۸ و پیشگیری از دودوره‌ای‌شدن ترامپ مستلزم اصلاحاتِ مَنِشی و روشیِ جدی در حزب دموکرات آمریکا و مشارکت، مداخله و فشار سازمان‌یافته بخش بزرگ‌تری از نیروهای پیشروی آمریکا برای این اصلاحاتِ حزبی است.

کد خبر : ۴۲۸۶۸۵