خبرگزاری کار ایران

جمال میر‌صادقی:

داستان، نجات دهنده است

پنجشنبه (بیست و نهم مرداد ماه)، کتاب فروشی آینده با همکاری مجلۀ بخارا در بیست و هفتمین نشست خود، میزبان جمال میر‌صادقی ، داستان نویس و داستان پژوه بود.

به گزارش ایلنا، بعد از پرسش و پاسخ‌های ابتدایی دربارهٔ کودکی میر‌صادقی، محیط فرهنگی، خانوادگی و دلیل نویسنده شدن او، حاضرین جلسه به طرح پرسش‌هایی از جمال میر صادقی پرداختند:

شما از معدود کسانی هستید که بعد از داستان نویسی، خود را بی‌نیاز از خواندن داستان‌های جدید ندانستید و همیشه در آثارتان از جدید‌ترین کارهایی که چاپ شده است، چه ترجمه و چه داستان‌های جدید استفاده کرده‌اید. خواندن داستان‌های جدید را چقدر برای کسانی که به داستان نویسی علاقه دارند مفید می‌دانید؟

جان آپدایک می‌گوید که هر نویسنده در ابتدا تحت تأثیر یک نویسنده دیگر است، من هم در ابتدا سخت تحت تأثیر ویلیام فاکنر بودم ولی کم کم سعی کردم این تأثیر را نادیده بگیرم و به سبک خودم بنویسم. تا قبل از نویسنده‌های آمریکایی بیشتر نثر‌ها توصیفی بود. نویسنده‌های آمریکایی داستان را به زندگی نزدیک کردند، در زندگی واقعی وقتی کسی عصابی می‌شود این عصبانیت با سرخ شدن، تغییر لحن و علائم ظاهری نمود پیدا می‌کند، نه اینکه فرد و یا اطرافیان بگویند اوعصبانی شده و خونش به جوش آمده است. نویسنده‌های آمریکایی با این طرز بیان انقللابی در داستان نویسی ایجاد کردند. مارکز می‌گوید دو نویسنده هستند که بر تمام نویسندگان دنیا اثر گذاشته‌اند؛ یکی فاکنر و دیگری همینگوی، که همینگوی به خاطر نوع ارائه، استفاده از کلمات ساده و جملات کوتاه برای انتقال تجربه، سبقت دارد و فاکنر هم در توصیف غیر مستقیم موقعیت‌ها، افراد و رویداد‌ها.

به نظر می‌رسد که شخصیت اصلی داستان «دندان گرگ» مهرداد بهار است، آیا این حدس درست است؟ و همچنین اگر ممکن هست در مورد زاویه دید در این داستان مختصری توضیح دهید راوی قهرمان کسی است که اتفاق برایش می‌افتد؟

یکی از افرادی که بسیار به من نزدیک بود و رفتنش به من ضربه بزرگی زد، مهرداد بهار بود، او مرد دانشمند، فاضل و بسیار شریفی بود و همواره مسائل و مشکلاتی بسیاری که برایش پیش می‌آمد را برای من تعریف می‌کرد. من سالیان سال سعی کردم درباره او داستانی بنویسم، ولی نمی‌توانستم حس او را منتقل کنم، در کتاب دو چراغ آبی روشن زاویه دیدی را انتخاب کردم که کاملاً جدید بود. به طور کل زاویه دید اول شخص دو دسته است؛ یکی راوی قهرمان و یکی راوی ناظر. راوی قهرمان برای حالتی است که ماجرا‌ها برای خود راوی اتفاق می‌افتد و او تعریف می‌کند، راوی ناظر هم ماجراهایی که برای شخص دیگری اتفاق افتاده را تعریف می‌کند، من توانستم با ترکیب این دو زاویه دید شیوه جدید را برای انتقال حس ایجاد کنم، که او به عنوان راوی قهرمان ماجرا را تعریف می‌کند و بعد من به عنوان راوی ناظر ادامه می‌دهم و در تمام طول داستان این دو زاویه دید پا به پای هم پیش می‌روند.

پشت جلد رمان صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز جمله‌ای از ناتالی گینزبورگ نقل شده است که:اگر بپذیریم رمان مرده است برخیزیم و به این آخرین رمان احترام بگذاریم؛ با توجه به دنیای دیجیتالی امروز، رمان‌های می‌نیمالیستی، داستان کوتاه و... آیا به نظر شما هم رمان مرده است؟

در دوره‌ای به این نتیجه رسیدند که رمان مرده است، همانطور که حماسه و تراژدی جای خود را به رمان دادند چون کارایی خودشان را از دست داده بودند و جنبه آرمان گرایی و مطلق پنداری رنگ باخته بود و مخاطب به دنبال زندگی واقعی بود و رمان این نزدیک شدن به زندگی را رقم زد، برخی به این نتیجه رسیدند که چون رمان هم شاهکار‌هایش بوجود آمده است پس دیگر به پایان رسیده و کسی نمی‌تواند اثری بالا‌تر و بهتر از شاهکار‌های پیشین خلق کند. در این بین عده‌ای آمدند تمام موازین رمان را کنار زدند، در حالیکه اساس رمان و بطور کل داستان بر سرگرمی است، آن‌ها کسالت را به رمان آوردند و ادعا کردند که ما فقط برای نخبگان رمان می‌نویسیم و مردم عادی‌‌‌ همان رمان‌های عامه پسند را بخوانند که این شیوه هم برای مدت کوتاهی اثر گذار بود ولی به مکتب و جریانی ختم نشد و بعد از مدتی مردم و حتی نخبگان از این سبک خسته شدند و رمان به درونمایه سرگرم کننده خودش بازگشت. البته رمانی هم که فقط سرگرم کننده باشد، رمان عامه پسندی خواهد بود و باقی نمی‌ماند؛ آن چیزی که رمان را جاودانه می‌کند علاوه بر سرگرمی و داستان، تکنیک و اطلاعات دهندگی است که افق فکری خواننده را بالا ببرد.

از طرفی میلان کوندرا نوعی داستان‌های چند آوایی بوجود آورد، در «بار هستی» می‌بینیم یک صحنه داستان است، یک صحنه خاطرات، یک صحنه بازتاب خاطرات و نوع تازه‌ای از داستان‌های چند آوایی بوجود آورد که داستایوفسکی پیش‌تر این را به کار برده بود، اما این‌ها همگی به شکست برخوردند، عده‌ای معتقد بودند باید سبک جدیدی در رمان ایجاد کنیم و عده‌ای معتقد بودند که باید به روال گذشته رمان نوشت تا اینکه رئالیسم جادویی با صد سال تنهایی وارد عرصه شد، و به تمام نظریات پشت پا زد و از خود واقع گرایی یک نوع داستان پسا مدرن ایجاد کرد، یعنی واقع گرایانه است چون تمام چیزهایی که در آن هست را می‌توان باور کرد، مثلاً فرض کنید در مورد عشق، عاشق را طوری توصیف می‌کند که پروانه‌های طلایی به دور سر او می‌گردند و این رنگ طلایی در واقع بازتابی از نور خورشید است و خورشید هم نماد حیات. و می‌خواهد بگوید که فقط عشق است که زندگی را معنا می‌بخشد.

شماگفتید  که در بعضی موارد خوب است که داستان نویس از تجربه‌های شخصی و احساسات درونی‌اش برای بیان و توصیف استفاده کند، ما داستان نویس‌های نسل جدید، بخصوص رمان نویس‌ها بخاطر شباهت تجربیات یک نسل، وقتی می‌نویسیم مقداری داستان‌ها شبیه هم می‌شود و جذابیتش را از دست می‌دهد، شاید به دلیل اینکه همه ما زندگی نزیسته داریم و یا شاید به خاطر بینش درونی. در مقابل عده‌ای دیگر از هم نسلان من برای جبران این کمبود به سراغ یکسری تجربیات عجیب غریب می‌روند تا بتوانند بینش متفاوتی نسبت به بقیه داشته باشند، راهکار شما برای این مشکل چیست؟

از نظر معنا این نکته‌ای که شماگفتید نکته بسیار اساسی و معضل امروز ماست، ما سه نسل نویسنده داریم؛ نسل اول از ۱۳۰۰ و جمالزاده شروع می‌شود تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نسل دوم تا سال ۱۳۵۷ و نسل سوم هم که از بعد انقلاب تاکنون ادامه دارد، دو نسل اول وجه اشتراکی دارند، که آرمان خواهی است و خیلی کم نویسندگانی پیدا می‌شدند که اینگونه نباشند، مثلاً ابراهیم گلستان که در بیشتر نوشته‌هایش بی‌اعتنا به مردم بود، البته او هم در ‌‌‌نهایت برای خلق شاهکارش «اسرار گنج دره جنی» به این آرمان خواهی رسید، و تقریباً نود درصد نویسندگان برای تغییر و اصلاح جامعه نوشتند؛ بعد از انقلاب هم در ایران و هم در غرب نویسندگان  به خویش بازگشتند و از موضوعاتی که مربوط به خودشان بود گفتند، این موضوعات شخصی تنوع داشت، برای اینکه به تعداد آدم‌ها موضوعات مختلف وجود داشت ولی دیگر تجربیات جنبه عام نداشت و چون شخصی بودند تاریخ ساز نشدند. شاید در کشورهای دیگر به خاطر رفاهی که در جامعه وجود دارد این بازگشت به خود به طور طبیعی در آثارشان وجود داشته باشد، ولی در ایران مردم گرفتاری زندگی دارند و نویسنده باید تعهدی نسبت به جامعه داشته باشد. سه گروه در نسل سوم ایجاد شدند؛ اول گروهی که به اسرار شهود و الهام بازگشت کردند. اساس داستان بر تجربه است ولی این گروه می‌گفتند چون تجربه‌های ما تجربه مادی است نباید ملاک برداشت ما از مسائل باشند، این‌ها با شکست مواجه شدند. گروه دوم بدون اینکه از ادبیات مدرن غربی‌شناختی داشته باشند، همان‌ها را پیاده کردند و ممکن است از نظر مکانیکی شناخت داشته باشند ولی احساسی پشت آثار آن‌ها نیست و خیال کردند با عجیب غریب نوشتن می‌توانند شاهکار خلق کنند. داستان عجیب غریبی شاهکار است که باور پذیر هم باشد، وقتی در صد سال تنهایی پسری کشته می‌شود و خون آن جریان پیدا می‌کند و به خانه می‌رسد و این خرق عادت است، ولی قابل پذیرش است برای اینکه بار‌ها ثابت شده است که مادری که فرزندش می‌میرد درد و غم به او الهام می‌شود. گروه سوم گروهی هستند که هنوز تابع آرمان خواهی هستند و سعی می‌کنند تعهدی در کارشان داشته باشند و مسائلی با جنبه عام بگویند.

کد خبر : ۲۹۸۹۸۶