خبرگزاری کار ایران

کتاب گویای «آهوی بخت من گُزَل» منتشر می‌شود؛

چهره‌های سینما و تئاتر نقش‌خوانِ داستان دولت‌آبادی شدند

کتاب گویای «آهوی بخت من گُزَل» با موسیقی رضا عسگرزاده و نقش‌خوانی؛ مانی حقیقی، الهام کردا، سحر دولتشاهی و روایت محمود دولت‌آبادی منتشر می‌شود.

به گزارش خبرنگار ایلنا؛ «آهوی بخت من گُزَل» داستان کوتاهی‌ست از محمود دولت‌آبادی که در سال 1367 توسط نشر چشمه منتشر شد. چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۶۸ منتشر شد. ویرایش چهارم آن همراه با تصویرگری مهری حاج‌آقازاده در زمستان ۱۳۸۲ با همکاری نشر چشمه و انتشارات فرهنگ معاصر در ۳۰ صفحه به چاپ رسید.

«آهوی بخت من گُزَل»، سرنوشت دختری است به نام گزل که با سرنوشت غزالی تیزتک می‌آمیزد. گویی هر دو که از دست صیادان در آسیب و هراسند، چشم انتظار فردایی هستند که روشنی و عشق را به آن‌ها هبه کند. فردایی که سواران پرشیهه و پرخروش، با دشتی از سبزه و آب و آبادانی به خانه بازآیند.

حال کتاب گویای این داستان با نقش‌خوانی مانی حقیقی (سلطان و شکارچی آهو)، الهام کردا (آهو) و سحر دولتشاهی (زن روستایی) و روایت محمود دولت‌آبادی از فردا -چهارشنبه 8 مهر- دراختیار علاقمندان قرار می‌گیرد. در این کتاب گویا رضا عسگرزاده نغمه‌های قدیمی ارمنی را بازسازی کرده و با تنظیم جدیدی بین بخش‌های مختلف داستان قرار داده است. 

این کتاب گویا حدود 54 دقیقه‌ است و موسیقی آن نزدیک به ده دقیقه می‌شود. در موسیقی این اثر؛ محمدحسین محرمی و رضا عسگرزاده نوازندگی دودوک را برعهده دارند و همچنین وحید اسداللهی نقاره نواخته است.

این اولین کتاب گویایی‌ست که توسط نشر هرمس منتشر می‌شود و در تهیه‌کنندگی آن علاوه بر رامین صدیقی و نشر هرمس؛ علی حضرتی نیز حضور داشته است.

CoverOriginal

در پشت جلد کتاب «آهوی بخت من گُزَل»، گزیده‌ای از داستان به قلم نویسنده اینطور آمده است:

گزل به بره‌هایش که نگاه می‌کرد، در یک آن هزار رنگ و اثر زندگی، انگار تو مردمک چشم‌هایش رژه می‌رفتند. در واقع بره آهوها مو می‌دیدند و گُزل پیچش مو. حال هم که گزل به بره‌هایش نگاه می‌کرد، هم از تماشای آن‌ها غرق شوق و لذت بود، و هم در همان حال، دلش دریای غم.

دیگر چرا دریای غم، گزل؟

«... از این که می‌دانم دنیا را به آسانی و بی‌تاوان به کسی نمی‌دهند؛ این است که غمگینم. برای بره‌هایم غمگینم.»

پس چرا شاد هستی، و چطور می‌توانی شاد باشی؟

«... شادی‌ام گذرا و ناپایاست، شادی گذرایم از آنِ بی‌خبری‌ست، بی‌خبری بره‌هایم. می‌پایم‌شان تا لحظه‌هایی ایمن زندگی کنند، شادم از آن لحظۀ ایمن، و غمگینم از بی‌اعتباری لحظه‌ها، آه...

آن‌ها انگار دو تا عروس‌اند و از نیشِ دنیا هنوز هیچ ننوشیده‌اند، آن‌ها هنوز خبر از خطرها ندارند، اما من... این آرامش را کمین‌گاه خطر می‌بینم، نه جای امن و عافیت... چه چاره می‌توانم بکنم؟»

کد خبر : ۳۰۸۷۶۶