خبرگزاری کار ایران

توضیح رضا شاهبداغی درباره «کُنِشِ نادری»/ نقد کجاست؟

چون «نقد» نیست، ما، همه ما، در چنبره کائوسی گرفتار آمده­‌ایم که نه از داور پرسش می­‌شود و نه از نادری. تنها صفت­‌های حاضر و آماده­، الساق می­‌شوند؛ مرید و مراد بازی.

به گزارش خبرنگار ایلنا، رضا شاهبداغی، نمایش‌نامه نویس و کارگردان جوان تئاتر پنجم دی‌ماه برای دریافت جایزه ویژه علیرضا نادری از بنیاد محمود استاد محمد و به نمایندگی از این هنرمند در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت.

شاهبداغی در این مراسم متن پیام نادری را برای حاضران خواند اما نمی‌دانست هنرمند پیشکسوت برای او خواب‌هایی دیده‌ است. درست در آخرین جمله‌ متنِ نادری چنین آمده بود: «و با سپاس از مانای استادمحمد و بنیاد محمود، جایزه خودم را با افتخار از بنیاد دریافت کرده، و با رضا شاهبداغی به نمایندگی از نسلی که با شور، انگار از آینده‌ می‌آید، و از گذشته، خوب خبر دارد؛ اما دریغ که تنها ورق می‌خورد و کمتر خوانده و شنیده می‌شود،تقسیم می‌کنم...»

حال این نمایش‌نامه نویس جوان متن یادداشتی را با عنوان «توضیحاتی دربابِ کُنشِ نادری» برای انتشار در اختیار خبرگزاری کار ایران قرار داده است که در ادامه می‌خوانید:

«کُنشِ نادری» انگار یک‌جور سُنت بوده برای ذهن‌های حساس و پویا، که توی «حال» نیستند صرفاً، و چیزی به نامِ تئاتر ایران را در گستره‌ی هزاره‌ها و نسل‌ها می‌بینند. و قطعاً اشاره‌شان به مثلا «نسل جوان» بهانه‌ای برای بهره‌برداری سیاسی/تجاری و انتفاع از کالای «تئاتر برای همه» نیست؛ هر چند نگاهی به قد و بالاشان -نادری امروز و رادی دیروز-، واضح بود و هست که نه جیب‌های اضافه و پنهان دارند و نه کیسه‌ای برای «وضعِ موجودِ» امروز و دیروز.

نادری پیشتر، به کسانِ دیگری هم اشاره کرده بود، به نویسندگانی دیگر؛ برخی نمایشنامه‌هاشان [و درست‌تر، سیرِ نمایشنامه‌نویسی‌شان] از موعدِ اشاره تا الان، زنده و پویا، حی و حاضر است، و برخی دیگر  البته دیگر رمق ندارند، و چند وقتی هست که در آرشیوِ تاریخ تئاتر معاصر ایران خاک می‌خورند.

لاجرم اشاره به «نام»ها همیشه عرصه سوءتفاهم بوده؛ آدم‌ها به واسطه‌ی «نام»شان خطرناک هستند؛ چون «نام»، ظرفیتِ بالایی برای «شیء‌شدن» دارد، و همچون (Brand)، قابلیت خرید و فروش. این نام‌ها...

پس برای دوری از هر سوءفهمی باید نمایشنامه‌ها را خواند و سنجید. و باید به نمایشنامه‌ها اشاره کرد؛ مثلاً پلکان یا آهسته با گل سرخ، یا سعادت لرزان مردمان تیره‌روز و کوکوی کبوتران حرم...

و لابد نه با دورِ تُند، مثلا ۴۰۰ نمایشنامه را در عرضِ ۶۰ روز! در این وضعیتِ «دورِ تُند»، که نمایشنامه‌ها «ورق می‌خورند»، اشاره کسانی همچون اکبر رادی و علیرضا نادری به «نام»‌ها، می‌تواند سوءتفاهم ایجاد کند، و به دلیل هوای آلوده‌ای که نفس می‌کشیم، شائبه مرید و مراد بازی!‌‌ همان داستان قدیمیِ «استاد-شاگرد» بازی... و اگر برخی از این نام‌ها ناآشنا و یا حذف‌شده از جریانِ دورِ تُندِ داوری هم باشند، احتمالِ به راه افتادنِ اَلم‌شَنگه هم می‌رود. هرچند داوران، همین نمایشنامه‌نویسانِ جوان دیروز باشند، که خودشان هم «زهرِ مردودی» چشیده، «داغِ جوانیِ سوخته» بودند...

ابتدا چند نکته از این «سُنت» از قلم اکبر رادی:

 «... و به این ترتیب خودمانیم، آیا «خروس» رحمانیان و «سعادت لرزان...» نادری، و دست‌کم سه نمایشنامه دیگر بخش مسابقه همین جشنواره تآ‌تر ۷۹ متن‌هایی بسیار قوی‌تر و جذاب‌تر از اینچه شما به نام [...] برای صحنه تنظیم کرده‌اید، نبوده‌اند؟... (تأکید می‌کنم) بلکه با سر شده به دنبال اینان بدوید و حتی اگر برای شما ناز کردند، نازشان را بخرید و منتشان را هم بکشید... دوفردای دیگر چنانچه موجکی از صدای شما زیر گنبد بی‌نور تآ‌تر این دیار بماند، همین دست مشتاقی است که به سوی درام‌نویسان نسلِ ریختهٔ امروز دراز کرده‌اید...»

[دُمل جای دیگر است. پایاب- شماره ۵- تیر ۱۳۸۰]

«... و شرم باد بر آن مافیای اُمُّلیستی و [...] که نمایش "سعادت لرزان مردمان تیره روزِ" نادری را توی صحنه دیده‌اند و با تظاهر به جهل و خِرفتی همچنان در بوقِ حذف می‌دمند که: «متن ایرانی نداریم.» این طایفه‌ی جامانده‌‌ی فناتیک اگر چه ضمناً اعتراض شرمناکی هم به برخی تحرکاتِ محرمعلی خانی می‌کنند و اینکه مسؤول سیاه‌بختی تآتر معاصرِ ملیِ ما «قیچی» است، لیکن از سوی دیگر نمی‌دانند همین متن ارجمندِ «سعادت لرزان...» از درام‌های خانگی آرتور میلر، مثلاً «همه پسران من»، هیچ کم نمی‌داشته ...»

[نویسنده و کارگردان- کارنامه- شماره ۲۷- فروردین ۱۳۸۱]

هر از گاهی به «بحران» اشاره می‌شود؛ بحران آب، بحران ترجمه، بحران تورم، بحران نمایشنامه، بحران بی‌کاری جوانان، بحران کالایی شدن تئاتر... جزء مهمِ هر بحران، ناپایداریِ «نتیجه» است. یعنی تقلب در نتیجه! یا اساساً در وضعیت هرج و مرجِ مطلق، اهمیت ندادن به نتیجه. نتیجه به عنوان «ماحصلِ کار» و «چیزی که از چیزِ دیگر حاصل شده باشد». دقیقا در این وضع است که تجارت و بازی کردن با «نام»ها مُدِ روز می‌شود، و چه وضعیتِ آشنایی!

و در این وضعیت مگر «نقد» جِگرِ سیلی‌زدن و افشا کردن داشته باشد، چرا که علیرضا نادری و اکبر رادی هر چند به نمایشنامه‌ها و نویسنده‌های آینده اشاره کنند، چون «نقد» نباشد، بحران روی نام و نمایشنامه سایه افکنده، هزاره و نسل را سیاه کرده، ...، و کفِ آرزوی ما می‌شود «امنیت»، و سلیقه سیاسیِ ما می‌شود مُچکِر بودن از وضع موجود...

اکبر رادی بیش از یک دهه پیش، به نمایشنامه‌ها اشاره کرد، و علیرضا نادری یادِ نقشِ استاد محمد در امکانِ اجرای «سعادتِ لرزان...» را یادآوری کرد. و هیچ­یک حتی در بازیِ «استاد-شاگردی» وارد هم نشدند، چون نسل‌ها را می­دیدند و هزاره‌­ها را.

اما در وضع موجود، در ورطه بحران، اوضاع طورِ دیگری است؛ نام‌ها به آسانی کالا می‌شوند و نمایشنامه‌ها فراموش. نام‌ها محلِ مناقشه می‌شوند و نمایشنامه‌ها در بهترین شرایط با تیراژ پانصد نسخه به انتشار می‌رسند. و اجرا منوط به گیشه می‌شود و چاپِ نمایشنامه منوط به اجرا. و همیشه نمایشنامه‌هایی هستند -غایبینی- که نه خوانده می‌شوند و نه اجرا. و داوری، مقامِ داوری، کجای این دورِ باطل قرار می‌گیرد؟! و آنچه در پایان مراسم‌ها معرفی می‌­شود به راستی «ویترینِ تئاتر ایران» است؟! و این بیان، شبیه به اصطلاحِ «آحادِ مردم» نیست که مدعی تمامِ مردم است؟! در این وضعیت، ادعای معرفی و عرضه «امر نو» مُضحک نیست؟! امر نو به مثابه خواستِ تغییر؛ و ارتقای سلیقه، به این امید که علائقِ حاکم و محکوم این‌قدر به هم شبیه نباشد و تفاوت کند...

حال، هرچند علیرضا نادری استدلال کند که «این فلاکتِ اکنون، نتیجه‌ی قرعه‌کشی نیست، و از آسمان هم فرود نیامده، ما همگی نتیجه، و تیشه بر نتیجه‌های همیم» و این گزاره را متصل کند به عملِ تقسیم کردنِ جایزه با یک «نام» با ادعای نمایندگی «نسلی که با شور، انگار از آینده می‌آید، و از گذشته، خوب خبر دارد؛ اما دریغ که تنها ورق می‌خورد و کمتر خوانده و شنیده می‌شود».

اشاره علیرضا نادری به یک «نام» به میانجی یادی از گذشته است که چطور «سعادت لرزان ...» به اجرا رسید و چاپ شد و در طول این یک دهه گویا هنوز زنده است. و احتمالا چطور می­‌شود سعادت­‌های لرزان دیگری را رستگار کرد.

و این رستگاری تنها از بوته نقد می­‌گذرد، آن جا که از «نام»ها صرف نظر کرده، به نمایشنامه­‌ها نگاه کنند و ببینند کدام‌­ها اجرا می­‌شوند و چاپ می­‌شوند و کدام‌­ها نه، و تفاوت­شان در چیست؛ و آیا می­‌شود بحرانی در داوری تشخیص داد، بحرانِ وجود قاعده­‌ای که نمایشنامه­‌ها را «ورق می‌­زند» و بر این مبنا حکم صادر می‌کند. و آیا می­‌شود تشخیص داد که «چشم­‌اندازی» نیست، چون نتیجه داوری در «بحران» شریک است...

محمود استاد محمد و اکبر رادی به نمایشنامه­‌ای اشاره کردند که در مُحاق بود؛ علیرضا نادری هم دارد به این «مُحاق» اشاره می­‌کند، و به «ویترینی» که همه این نسل را نمایندگی نمی­‌کند. اما چون «نقد» نیست، ما، همه ما، در چنبره کائوسی گرفتار آمده­‌ایم که نه از داور پرسش می­‌شود و نه از نادری. تنها صفت­‌های حاضر و آماده­، الساق می­‌شوند؛ مرید و مراد بازی.

تنها «نقد» است که بحران را مُنقادِ منطقِ شفافِ خود می‌کند، و هر ادعای «امرِ نو» را بررسی می‌کند، و تقلب را افشا می‌کند، و محذوفان را صدا می‌کند، و آرزو و سلیقه را ارتقا می‌دهد.

و تنها «نقد» است که مفاهیم «گذشته» و «آینده» و «نسل» را از هزار منشورِ خود می‌گذراند و جلوه‌های متکثراش را به دید می‌آورد.

تنها «نقد» است که پیام علیرضا نادری به بنیاد استاد محمد را قابل فهم می‌کند.

نقد کجاست؟

کد خبر : ۳۳۴۰۳۲