خبرگزاری کار ایران

مترجم رمان "تصرف عدوانی" در گفت‌وگو با ایلنا مطرح کرد؛

تفاوت‌های تجربه عشق در انسان مدرن و سنتی

سعید مقدم (مترجم رمان «تصرف عدوانی» معتقد است اگر زمینه فراهم شود در ایران هم نویسندگانی خواهیم داشت که با شفافیت درمورد زندگی احساسی انسان ادبیات داستانی و هنری خلق کنند.

رمان «تصرف عدوانی» نوشته لنا اندشون سوئدی چند وقتی است که با ترجمه سعید مقدم، توسط نشر مرکز منتشر و در همین مدت کوتاه با استقبال خوب کتابخوان‌ها نیز مواجه شده است. لنا اندرشون در سال ۲۰۱۳ و همزمان با انتشار «تصرف عدوانی»، به‌خاطر این کتاب دو جایزه‌ی «آگوست»، معتبرترین جایزه‌ی ادبی سوئد و جایزه‌ی ادبی «اسوندسکا داگبلادت» که از سوی روزنامه‌های سوئدی اهدا می‌شود، را از آن خود کرد. کتاب داستان دردناک و در عین حال  بسیار محتمل سقوط  کامل یک زن در ورطه‌ی اغفال و توهم عشق دوطرفه را روایت می‌کند.

همان طور در زیر نام کتاب آمده، «تصرف عدوانی» رمانی است درباره‌ی عشق. عشقی که از قدیم گفته‌اند کور است و وقتی بیایید عاشق دیگر هیچ کدام از کاستی‌ها و نقص‌های معشوق را نمی‌بیند. عشقی که حتی می‌تواند به‌طرز مضحکی آسیب‌زننده و بسیار فریبنده دهنده باشد و در بسیاری موارد هم باعث می‌شود تا با ازخودگذشتگی تمام‌وکمال و وقف خودمان به آن کسی که دوستش داریم، به صورت خودخواسته هست و نیست‌مان را فدای فردی دیگر کنیم.

نویسنده در این کتاب به راحتی با قدرت و شفافیتی مستقیم با خواننده درباره‌ی احساسات خامش (امید، عشق، شرم، غم، درد و…) صحبت می‌کند و به او می‌فهماند که در جریان یک رابطه عاشقانه چه‌طور فریب می‌خورد و چگونه در روابط عاشقانه‌ی یک‌طرفه‌ای غرق می‌شود که تمام قدرت، در دستان شریک احساسی‌‌اش قرار می‌گیرد.

سعید مقدم (مترجم مقیم شهر گوتنبرگ سوئد) در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) به این پرسش‌ها درباره کتاب پاسخ می‌دهد که  شفافیت در بیان احساسات که در «تصرف عدوانی» به چشم می‌خورد؛ چقدر در جوامع توسعه یافته وجود دارد و در این زمینه چه تفاوت‌هایی با جامعه‌ای مثل جامعه ایران وجود دارد؟ و اینکه  آیا تفاوت هوگو (شریک احساسی قهرمان زن داستان) با آنچه که او در ذهنش داشته ناشی از تفاوت فرد واقعی و فردی که عاشق در ذهن خود می‌سازد است؟

به‌عنوان مترجم فکر می‌کنید چه چیز باعث می‌شود در رمان تصرف عدوانی نویسنده به راحتی با چنین قدرت و شفافیتی مستقیم با خواننده درباره‌ی احساسات خامش (امید، عشق، شرم، غم، درد و) صحبت کند؟ اصولا این شفافیت در بیان احساسات چقدر در جوامع توسعه یافته وجود دارد و فکر می‌کنید چه تفاوت‌هایی با جامعه‌ای مثل جامعه ایران در این زمینه وجود دارد؟

توان نویسنده در بیان شفاف احساسات به سبب دانش عمیق او از زبان و اندیشه و ساختار فکری انسان است. آنچه آدمی درباره‌اش خوب فکر می‌کند، خوب هم می‌تواند بیانش کند. در آغاز داستان این احساسات برای شخصیت اصلی زن زیاد روشن نیست. باید مدتی بگذرد و اتفاقاتی رخ دهد تا بتواند با احساسات خود با فاصله بنگرد، آنها را درست تحلیل کند و البته خوب هم بیان کند. اگر کسی نخواهد یا نتواند درمورد زندگی روانی و احساسی خود فکر کند احساساتش همواره برایش گنگ و مبهم باقی می‌ماند و آنها را بیان هم نمی‌تواند بکند و اگر بیانشان کند آنها هم گنگ و مبهم خواهند بود.

من به این مرزبندی میان جوامع توسعه یافته و دیگر جوامع زیاد باور ندارم. امروز بیشتر جوامع از برخی لحاظ توسعه یافته‌اند و از برخی لحاظ دیگر کمتر. توانایی فکر کردن میان همه انسان مشترک است. آنچه در برخی جوامع شاید بیشتر باشد عادت به فکر کردن است. در جوامع باز مردم بیشتر عادت به فکر کردن دارند تا جوامع بسته. کافی است زمینه فراهم شود در ایران هم نویسندگانی خواهیم داشت که با همین شفافیت درمورد زندگی احساسی انسان؛ ادبیات داستانی و هنری خلق کنند. 

به نظرتان می‌توان به این رمان به دید یک کتاب روان‌کاوانه نیز نگاه کرد و مدعی شد از بسیاری کتاب‌های خوددرمانی بهتر به خواننده می‌فهماند چه‌طور فریب می‌خورد و چه می‌شود که غرق روابط عاشقانه‌ی یک‌طرفه‌ای می‌شود که در آن تمام قدرت، در دستان شریک احساسی‌‌اش است؟

همان‌طور که نویسنده خود در آغاز کتاب می‌گوید موضوع این داستان شکافِ هراسناک میان اندیشه و زبان، اراده و بیان آن، امر واقعی و امر تخیلی، و آنچه در این شکاف‌ها پدیده می‌آید و رشد می‌کند، است. تا آنجا که زبان و اندیشه امری روانی است، داستان جنبه‌های روان‌کاوانه هم دارد. اما موضوع اصلی در حقیقت تحلیل زبانی احساسات است. و از طریق این تحلیل پی بردن به شکاف میان زبان و فکر از یکسو و زبان و واقعیت از سوی دیگر رخ می‌دهد. نویسنده به شیوه‌ی ویتگنشتاینی معتقد است فکر به شکلی اسیر و گرفتار در زبان است. معادل زبانی فکر و احساس همواره بازتاب واقعی آنها نیست. از این رو انسان باید پیوسته بکوشد به کمک تحلیل و تحلیل؛ دوباره آن‌ها را به شکلی نزدیک به واقعیت بیان کند. نویسنده تلاش دارد در آخر داستان به خواننده نشان دهد چگونه به کمک فکری سامانمند می‌توان به واقعیت و امر حقیقی نزدیکتر شد.

قطعاً کتاب‌های خوددرمانی خوب و مفید هم وجود دارد و بسیاری از آنها سودمند هستند، اما مشکل بیشتر کتاب‌های خوددرمانی این است که به خواننده وعده می‌دهند بعد از خواندن کتاب درمان می‌شوند. آدمی که زندگی احساسی آشفته‌ای دارد الزاماً بیمار نیست و درمان و دارو نمی‌تواند این احساسات را از بین ببرد. آدمی باید بیاموزد چگونه با احساساتش زندگی کند. آن‌ها را بپذیرد و با آنها کنار بیاید و برای این کار قبل از هرچیز باید به این احساسات بیندیشد و آنها را برای خودش روشن کند. و «تصرف عدوانی داستانی درباره‌ی عشق» در این کار موفق بوده است.

«تصرف عدوانی»، شاهکار و البته ششمین رمان لنا اندرشون، نویسنده و روزنامه‌نگار سوئدی است. آیا کارهای دیگر این نویسنده نیز بیشتر به بیان شفاف احساسات آدمی پرداخته‌اند؟ روزنامه‌نگار بودن نویسنده چه تاثیری در سبک بیان داستان داشته است؟

مهمترین کتاب این نویسنده «بدون مسئولیت شخصی» عنوان دارد که در حقیقت دنباله‌ی ماجراهای فکری و احساسی «استر نیلسون» است. این کتاب فلسفی‌تر و عمیق‌تر است. آندرشون با اینکه نوشتن این کتاب را قبل از نوشتن  «تصرف عدوانی» شروع کرده بود، اما آن را بعد منتشر کرد. شاید تصور می‌کرد کاویدن فلسفی موضوع عشق جذبه کمتری برای خواننده معمولی دارد. به هر حال این کتاب هم منتشر و با استقبال خوانندگان روبرو شده است. سبک نوشتن آندرشون موجز و کوتاه‌نویسی است و این سبک را در سرمقاله‌هایش هم به کار می‌برد. این سبک بیشتر از اینکه به حرفه‌اش مربوط شود به طرز تفکر و آموزشش ربط دارد. به عادت فکر کردنش و به اینکه می‌کوشد خوانندگانش را به فکر کردن ترغیب کند.  

کتاب درباره‌ی عشق مخربی است که تمام روح و هویت یک زن را می‌مکد و مثل تفاله با او کاری می‌کند که تمام اعتماد به نفسش را از دست بدهد و حس کند در مقابل شریک احساسی مشهور و هنرمندش، هیچ ندارد. فکر می‌کنید با توجه به اینکه داستان درباره‌ی سقوط تمام و کمال یک زن در ورطه‌ی اغفال و توهم عشق دوطرفه است بیشتر خوانندگان رمان خانم هستند یا آقایان هم از چنین داستان‌هایی لذت می‌برند؟

سوئدی‌ها معمولاً زیاد کتاب می‌خوانند. ده‌ها هزار نسخه از این کتاب فروش رفته است. همه جور آدم تقریباً همه جور متن می‌خواند. به زن یا مرد بودن نویسنده اهمیتی نمی‌دهد. اگر به سطر اول داستان دقت کنید، می‌بیند نوشته  «آدمی بود به نام استر نیلسون... نه زنی بود به نام...». استر قبل از اینکه زن یا مرد باشد یک اندیشمند است. هرکس از فکر کردن و ژرف اندیشیدن لذت ببرد از داستان هم لذت خواهد برد.

به عنوان یک مترجم و البته از دید یک مرد فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد که «استر نیلسون»، شخصیت اول تصرف عدوانی که یک آدم معقول در یک رابطه‌ی معقول به نظر می‌رسد، وارد رابطه‌ای خیالی با هوگو می‌شود؟ چرا هوگو تمام فکر و خیال استر را مشغول خود می‌کند و کار به جایی می‌رسد که استر جدی‌جدی فکر می‌کند او و هوگو زن و شوهرند؟

همان‌طور که قبلاً هم گفتم، موضوع اصلی کتاب این است که نشان دهد فکر چگونه به مفهوم ویتگنشتاینی اسیر زبان است.  استر ظاهراً در مرحله‌ی فکر اعتقاد دارد که روابط زن و مرد باید از بنیاد برابر باشد و انسان مدرن برخلاف انسان سنتی رابطه عشقی را رابطه فاعل و مفعول نمی‌داند، بلکه رابطه عشقی رابطه دو شناختگر است با هم. دو شناختگر که موضوع شناختِ مشترکی دارند و آن عشق است. اما استر وقتی می‌خواهد این دانسته‌ها را  در زندگی خصوصی خود تحقق بخشد متوجه می‌شود که بازمی‌گردد به همان درک و زبان سنتی و خود را قربانی می‌داند. خواننده در وهله اول ممکن تصور کند که نویسنده می‌خواهد نشان دهد هوگو است که مرتکب خطایی شده است. اما درست برعکس است. نویسنده می‌خواهد بگوید با اینکه ظاهراً مناسبات مدرن در جامعه برقرار است و شخصیت‌های داستان هم روشنفکرند و از ساختارها و قالب‌های سنتی فراتر رفته‌اند باز هم اسیر زبان و شیوه‌های بیان آن‌اند.

به هر حال خطای هوگو بیشتر از این است که با خود و با دیگران صادق نیست. در سطح امور باقی می‌ماند. توان ژرف‌اندیشی ندارد و نمی‌تواند خودش و روابطش با دیگران را خوب بشناسد. 

 معمولا درباره عشق می‌گویند که ما عاشق آدمی می‌شویم که خودمان در ذهنمان ساخته‌ایم نه آن فردی که در واقعیت با او روبرو هستیم. در تصرف عدوانی هم کم‌کم استر متوجه این حقیقت می‌شود که خیالاتش درباره‌ی رابطه‌شان با آن چیزی که هوگوی واقعی هست، تفاوت بسیاری دارد. آیا این تفاوت هوگو همین تفاوت فرد واقعی و فردی که عاشق در ذهن خود می‌سازد؛ است؟

استر در آغاز هوگو را به‌طور واقعی نمی‌شناسد. استر او را از طریق هنرش می‌شناسد و از تفسیرهای خودش از هنر او. اگر استر در آغاز داستان از هوگو همان شناختی را داشت که در پایان ماجرا دارد، هرگز عاشقش نمی‌شد. اگر می‌دانست او چقدر بی‌فکر و پرمدعا، کم‌فهم و کم‌دانش، پرحرف و ناصادق با خود و دیگران است، خوب عاشق چنین کسی نمی‌شد. باید او را خوب می‌شناخت تا بفهمد شایستگی عشق او را ندارد. باید می‌فهمید که عشق هدف نیست بلکه فرآیندی است که انسان از طریق آن می‌کوشد انسان دیگری را بشناسد. و سرانجام به این درک رسید.

کد خبر : ۳۹۲۸۴۵