خبرگزاری کار ایران

لیلی گلستان: سحابی یک نقاش فرم‌گرا بود/ اصغر نوری: سحابی بهترین فرد برای ترجمه «زمان از دست رفته» است

مراسم بزرگداشت مهدی سحابی، مترجم و روزنامه‌نگار برگزار شد.

به گزارش ایلنا، مراسم بزرگداشت مهدی سحابی، مترجم و روزنامه‌نگار عصر روز گذشته، یکشنبه 16 آبان‌ماه در شهرکتاب مرکزی برگزار شد.

اصغر نوری، مترجم درباره وجه ترجمه سحابی گفت: من مهدی سحابی را یکبار دیدم اما ایشان استاد معنوی من بوده‌اند و نخستین درس‌های ترجمه را از مقابله دادن ترجمه‌های آنها با اصل آثار آموختم. به هرحال دوست داشتم این مراسم، نشستی برای رونمایی یکی از کارهای ایشان بود و نه مراسم سالروز درگذشتش. اما به قول وودی آلن، یکی از سرگرمی‌های سرنوشت این است که به آرزوهای ما بخندد.

وی در ادامه گفت: صحبتی که امشب درباره ترجمه‌های سحابی می‌کنم، برگرفته از این دیدگاه است که مترجم در زمان ترجمه، حرف و کلمه‌ها را ترجمه نمی‌کند بلکه فرم را ترجمه می‌کند‎؛ به خصوص که نویسنده، در پی گفتن حرف و دادن پیام نیست بلکه برای ساختن یک دنیا می‌نویسد و می‌خواهد به این صورت تاثیر بگذارد. حداقل انتظار ما هم از مترجم این است که متن را بفهمد به این شکل که حس جمله را درک و راهی برای انتقال حس پیدا کند.

نوری با بیان اینکه ترجمه‏، نوعی دوباره ساختن است، اظهار داشت: فرم قبلا ساخته شده و مترجم باید دوباره فرم را بسازد اما این کار در نگاه اول غیرممکن است و اساسا بسیاری از کارشناسان اعتقاد دارند که این اتفاق نمی‌تواند بیفتد ولی با این حال، مترجم برای انتقال حس کلمات چاره‌ای ندارد جز اینکه سبک و صدای نویسنده را پیدا کند.

این مترجم همچنین گفت: مترجم با ترجمه ادبی، حس و فرم را باید بازآفرینی کند در حالی که در ترجمه شفاهی فقط معنا منتقل می‌شود؛ از این رو، ترجمه نوعی کارگردانی تئاتر است که یک مساله ذهنی به چیز دیگری تبدیل می‌شود. با این مقدمه، سراغ ترجمه در جست و جوی زمان از دست رفته می‌روم، کتابی که به نظر من مهم‌ترین ترجمه سحابی محسوب می‌شود. هم به دلیل اهمیت پروست که کتابی پیچیده و مهم نوشته و کمتر مترجمی جرات ترجمه آن را پیدا می‌کند و هم به لحاظ زبان متن.

او ادامه داد: خواندن این اثر حتی برای خود فرانسو‌ی‌ها هم دشوار است چون پروست از زبانی استفاده کرده که نه در نوشتار استفاده می‌شود و نه در گویش. تمام اینها باعث شده که سحابی بهترین فرد برای ترجمه این کتاب به حساب بیاید. به خصوص که در جست و جوی زمان از دست رفته، فقط یک قصه و روایت نیست، تحلیل هنر هم هست و چون سحابی می‌تواند هنر را تحلیل کند، بهترین انتخاب برای ترجمه این کتاب محسوب می‌شود.

نوری همچنین اضافه کرد: پروست تا زمانی که کتاب برای انتشار به دست ناشر سپرده می‌شد، دست‌نوشته‌هایش را ویرایش می‌کرد و تغییر می‌داد اما سه جلد آخر در جستجوی زمان از دست رفته، پس از مرگش منتشر شد و جمله‌هایی را در این کتاب می‌توان پیدا کرد که سست و ناقص هستند و نکته جالب اینکه، سحابی حتی این اشتباه‌ها را هم تصحیح نکرده است چون معتقد بود مترجم فقط باید متن اصلی را به مخاطب برساند.

وی در بخش دیگری از سخنانش گفت: سحابی به ترجمه ادبی تسلط خوبی داشت و می‌توانم بگویم پژوهشگر زبان بوده طوری که به زبان فارسی قدیم و جدید و همچنین زبان کوچه به خوبی مسلط بود و آن را خیلی خوب می‌فهمید.

نوری اضافه کرد: فهم او از هنرهای تجسمی نیز باعث می‌شد تصویر کلمه را بهتر ببیند و یک امر ذهنی، برایش به یک امر عینی تبدیل شود.

در ادامه این نشست، لیلی گلستان، مترجم و مدیر گالری گلستان پشت تریبون قرار گرفت و اظهار داشت: سحابی، دوست خوب من بود و متاسفم که باید از فعل ماضی در حرف‌هایم برای او استفاده کنم. سحابی، یک دوست، یک مترجم درجه یک و یک نقاش و مجسمه‌ساز درجه یک‌تر بود. او در سال 1368 یک نمایشگاه در گالری گلستان برگزار کرد، شنیده بودم که نقاشی می‌کرد و دانشکده هنرهای تزئینی را گذرانده است و به همین دلیل برایم جالب بود که یک مترجم در گالری یک مترجم دیگر نمایشگاه برپا کند و چون با او آشنا نبودم، او را پیدا کردم و از او خواستم که نمایشگاهش را در گالری گلستان برگزار کند، او هم با خوشحالی قبول کرد و دوستی ما از آن زمان شکل گرفت.

وی با بیان اینکه نام این نمایشگاه، ماشین‌های قراضه بود، گفت: از آنجاکه سحابی، مترجم معروف و خوبی هم بود، استقبال خوبی از نمایشگاه صورت گرفت. به هرحال او در سال‌های 70 و 72 نیز دو نمایشگاه دیگر برگزار کرد و می‌گفت فرقی میان یک دسته گل و یک ماشین قراضه وجود ندارد، هر دو را می‌توان بر اساس فرم نقاشی کرد بنابراین او یک نقاش فرم‌گرا بود و هیچ وقت نمی‌خواست با نقاشی‌هایش پیام رسان خشونت زندگی ماشینی، مرگ، مصرف‌زدگی و چیزهایی از این دست باشد. با ماشین‌ها همانند یک طبیعت بی‌جان برخورد می‌کرد.

گلستان همچنین در بخش دیگری از سخنانش اظهار داشت: خودش معتقد بود علاقه‌اش به ماشین، از شغل پدرش نشات گرفته که راننده کامیون بود و همه چیز در خانه‌شان با ماشین، مقایسه و سنجیده می‌شد.

مدیر گالری گلستان ادامه داد: سحابی از گروه ماه بود، گروهی که کارگرها نام داشت  از یک جمع 6 نفره تشکیل شده بود. این اسم را خودم برای گروه انتخاب کرده بودم چون زمانی یک روزنامه نگار از من پرسیده بود خودم را بیشتر گالری دار می‌دانم یا مترجم و من جواب داده بودم: خودم را بیشتر یک عمله می‌دانم!

وی افزود: همه کارهایی که سحابی انجام می‌داد، درست، کامل و بی‌نقص بود چون خودش، آدم بسیار دقیق و جدی‌ای بود. زمانی هم که مجسمه می‌ساخت، گاهی اشیایی را به اثارش اضافه می‌کرد، مثل شانه به عنوان تاج برای پرنده یا قاشق و چنگال به عنوان بال طاووس که در این صورت، کارش به شکل کلاژ درمی‌آمد.

سیروس علی‌نژاد، روزنامه نگار آخرین میهمان این برنامه بود که بر روی تریبون رفت و گفت: وقتی سحابی در دهه 50 از ایتالیا برگشت، می‌خواست کارهای سینمایی بکند اما نشد و گذرش به روزنامه کیهان افتاد از آنجاکه در ایتالیا زندگی کرده بود، ایتالیایی می‌دانست و از آنجاکه همسر فرانسوی داشت، فرانسه هم بلد بود و زبان انگلیسی هم می‌دانست و بنابراین در سرویس خارجی روزنامه کیهان مشغول به ترجمه خبر شد. به علاوه به دلیل روحیه بالای همبستگی‌اش در روزنامه کیهان رشد کرد اما در سال 57 که انقلاب شد و شورای تحریریه در روزنامه‌ها شکل گرفت، سحابی هم به عضویت در شورای روزنامه کیهان درآمد اما این شورا و در نهایت کارش در روزنامه کیهان به پایان رسید و بیکار شد.

او ادامه داد: زمانی که 20 نفر را از روزنامه کیهان اخراج کردند و سحابی هم یکی از آنها بود، تصمیم گرفتند به اتفاق همدیگر، یک روزنامه دیگر با نام کیهان آزاد منتشر کنند و فکر می‌کنم 20 شماره‌ای هم چاپ کردند اما پس از آن، آن روزنامه هم توقیف شد و در این زمان بود که سحابی، آرام آرام به ترجمه روی آورد.

علی‌نژاد همچنین گفت: او بعدها دفتر نشر الفبا را تاسیس کرد و کتابی منتشر کرد به نام تسخیر کیهان ولی از نام خودش استفاده نکرد. به هرحال، سحابی، انسان توانایی بود و وقتی مجله حمل و نقل در می‌آمد، آنجا به ما به عنوان نویسنده و گرافیست، کمک‌های فراوانی کرد؛ به علاوه در آن زمان، به روزنامه‌نگار پخته و باتجربه‌ای هم تبدیل شده بود و مانع از خیلی افراط و تفریط‌ها می‌شد. در عین حال، کوچک‌ترین ایرادهای روی جلد را هم می‌گرفت و خلاصه در انتشار این مجله به ما خیلی کمک می‌کرد.

وی در پایان گفت: میتوانم به جرات بگویم بعد از ایرج افشار، بی ادعاترین آدمی بود که دیده‌ام، در حالی که هم خیلی خونگرم و شوخ طبع بود و هم خیلی ساده و بی‌تکلف.

کد خبر : ۴۲۶۵۶۱