همه كارشناسند
چقدر بدمان میآید از بعضیها که وانمود میکنند میفهمند، اما نمیفهمند!
اگر داخل اتوبوس در مورد خیار پرنده هم صحبت میکردید، در کمال شگفتی حداقل 10 نفر کارشناس مسائل خیار پرنده پیدا میشد که از همه زوایا و با ذکر تمام جزئیات موضوع را برای شما بشکافند.
به گزارش ایلنا، پایگاه خبری جام جم در طنز نوشتهای آورده است:
دیروز صبح مثل هر روز از خواب بیدار شدیم. میدانید که خوابها همیشه یک زمانی بیدار میشوند مگر اینکه رئیسی، مسئولی چیزی باشند وگرنه حتما بیدار میشوند ما صبحها که از خواب بیدار میشویم دچار لهیدگی مفرطی هستیم، یعنی یکجوری که انگار در تمام مدت خوابمان در حال باربری بودهایم! (لهیدگی مفرط یک بیماری باکلاس مخصوص بچه پولدارهاست، به جان خودم راست میگویم ما خیلی پولداریم، سر کار هم اگر میآییم فقط برای تفریح است.
البته زیاد هم سرکار نمیمانیم 8 صبح میآییم، 10 شب میرویم) به هر حال طبق معمول هر روز با هر جانکندنی بود آماده شدیم و از منزل زدیم بیرون.
سوار اتوبوس شدیم، به کتابخواندن عادت داریم (ما چه بچه پولدار کتابخوانی هستیم!) بخصوص وقتهایی که با ناوگان حمل غیرمحترمانه آدمها... ببخشید! با ناوگان حمل و نقل عمومی عازم محل کارمان میشویم.
اینجوری ترافیک و شلوغی اطرافمان را راحتتر تحمل میکنیم و راحتتر دل میکنیم از حرفها و گفتههای تکراری و بیفایده سایر بچه پولدارهایی که با ما سوار اتوبوس شدهاند.
به هر حال آن روز هم داشتیم کتاب میخواندیم. رسیدیم به آنجا که نوشته شده بود: «...چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟».
بعد فکر کردیم این چند خط چقدر به زندگی ما میخورد! و باز فکر کردیم چرا این همه آدم زندگیشان را در کله ما میگذرانند.
آدمهای مربوط و نامربوطی که خودمان هم نمیدانیم از کجا آمدهاند. بتازگی هم آدم دیگری به مهمانهای کله ما اضافه شده، آدمی که کت و شلوار میپوشد و استاد ادا درآوردن است، ادای همه را درمیآورد و آویزانترین آدم روزگار است. ما از آدمهایی که ادا درمیآورند، بیزاریم.
یک روز هم اگر خودمان ادای کسی را دربیاوریم از خودمان هم بیزار میشویم. بعد نمیدانیم چرا اما بیخود و بیجهت به ذهنمان رسید که مردم این روزها چقدر برای همدیگر ادا درمیآورند؛ ادای محترم بودن، بافرهنگ بودن، پولدار بودن و ادای... حتی ادای کارشناس بودن در همه زمینهها و چقدر بدمان میآید از بعضیها که وانمود میکنند میفهمند، اما نمیفهمند!
سرمان را بلند کردیم و زل زدیم به مسافرهای رنگارنگ اتوبوس. خیلی عجیب بود اما براحتی میشد کل اهالی اتوبوس را به دو دسته تقسیم کرد؛ مردها و زنها (کور شویم اگر دروغ بگوییم). بعد با همین هوش و ذکاوت بالای خودمان فهمیدیم تمام این مردها و زنها در یک زمینه بسیار به هم شبیه هستند.
آن هم در زمینه کارشناسی و تحلیل تمام مسائل موجود روی کره زمین! یعنی اگر داخل اتوبوس در مورد خیار پرنده هم صحبت میکردید، در کمال شگفتی حداقل 10 نفر کارشناس مسائل خیار پرنده پیدا میشد که از همه زوایا و با ذکر تمام جزئیات موضوع را برای شما بشکافند.
مسخره است خودمان هم میدانیم، اما زندگی پر از چیزهای مسخرهتری است که این کارشناس شدن همه در برابر آن هیچ است.
ایستگاه آخر بود، باید پیاده میشدیم. وگرنه آقای راننده برای پیاده کردن محترمانه ما دچار زحمت میشد! قبل از اینکه پیاده شویم فکر کردیم (قبول داریم این فکر کردن ما غیرطبیعی است، یک آدم سالم مگر چقدر فکر میکند؟) لابد مردم دوست دارند اینجوری زندگی کنند، برای هم ادا دربیاورند و وانمود کنند همه چیز خوب است.
وگرنه چطور میشود در تمام زمینهها کارشناس باشند و اظهارنظر کنند، اما درخصوص رفتار خودشان این همه بیتفاوت باشند آقای راننده داشت به سمت ما میآمد، نمیخواستیم بابت پیاده کردن ما به زحمت بیفتد، هنوز بابت آخرین باری که یادمان رفت در ایستگاه آخر پیاده شویم، کمرمان درد میکند خودمان پیاده شدیم.
پیاده که شدیم با خودمان فکر کردیم اَه، حالمان به هم خورد از بس فکر کردیم اصلا از اول میگوییم پیاده که شدیم تصمیم گرفتیم که دیگر فکر نکنیم، تصمیم گرفتیم که ما هم یک گوشه بنشینیم و ببینیم...
بیخیال به قول مرحوم شکیبایی: «دوستتان دارم ای ساده، سادگان صبور»